خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

تخریب خونه پدربزرگ

دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۲۳ ق.ظ

دیشب (اگه دقیق بخوام بگم، شنبه شب مورخ 19 مرداد)، شام رو به اتفاق فرشته خانم توی عمارت بادگیر خوردیم و بعد توی شهر دور می زدیم. به طرف محله آبا و اجدادی رفتم که یهو دیدم خونه پدربزرگ خراب شده و کفش آسفالت و فقط طاقچه های فرو رفته اتاق پشتی خونه باقی مونده. اول که فکر کردم اتاق مشرف به حیاطه ولی بعد فهمیدم اتاق شرقی بوده. جای پشتی ها و متکاها که بچه که بودیم از دور خودمون رو می انداختیم روی اونها. از طاقچه ای که عکس بابابزرگ اونجا بود با گلدون های آبی قدیمی. طاقچه ای که آینه عروسی بابابزرگ و مامان بزرگ اونجا بود. چقدر دردناک بود فروریختن خونه ای که خاطرات من و علی، کودکی مادرم و خاله ها و دایی ها، قدم زدن های بابابزرگ و مامان بزرگ، عروسی مامان و خاله ها، کلی اتفاق شاد و غمگین، افطاری های ماه رمضون و ..... پریز ها و کلید ها از روی دیوار برداشته شده بودند و سیم های لخت از شکاف ها زده بود بیرون. به خودم گفتم شاید دست دایی مدادی به اونها خورده و شاید او اونها رو مرتب کرده. جای موندن نبود و داشتم خفه میشدم. دستی به تبرک به دیوارهای گچی که خاک روی اونها نشسته بود کشیدم وسوار ماشین شدم و رفتم و دلم نمیخواد برگردم تا اونجا رو ببینم. یاد دایی ها، یاد عزیز و یاد بابابزرگ گرامی. روحشون شاد که با زندگی خودشون، بهترین خاطرات رو برای ما رقم زدند و زندگیشونو یادشون، تسکینی عمیق و عجیب و لذت بخشه، توی درد و پوچی و نکبت زندگی، خصوصا زندگی این روزها.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی