خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دیدار با نواده نادرشاه در مهماندوست

پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۸، ۰۹:۴۴ ب.ظ

پنج شنبه و جمعه گدشته رو در مهماندوست بودم. مشغول نظارت روی انجام کار بودیم که دیدم یه آقای شیک و مرتب وارد شد. مهندس مشغول احوالپرسی شد و چون گفت حال پدر چطوره، یه سری فرضیات در کسری از ثانیه از مرحله شک به مرحله نیمه یقین تبدیل شد. از ایشون پرسیدم شما با نادرشاه افشار نسبت دارید و دلیل شک خودم رو هم اسم ایشون و اسم پدرشون بیان کردم و آری، شکم درست بود و ایشون نواده نادر بودند و با هم داشتیم در مهماندوست که محل جنگ نادر با افغان ها بود، گفتگو می کردیم. بحث از قدیم شد تا اینکه اسم پدر نادرشاه رو گفتم. ایشون فکر نمی کرد من اسم پدر نادر رو بدونم و خیلی هیجان زده شد. بعد در مورد فرمانفرما حرف زدیم و ایشون هم اطلاعاتی از بزرگان خودشون به من داد. اون روز زود برگشتیم سمنان ولی من فردا مجدد اومدم مهماندوست. خیلی جالب بود که ایشون هم اونجا بودند و هر دومون اظهار خوشوقتی از ملاقات همدیگه. باز هم حرف زدیم و ایشون در آخر کتابی از پدرشون به من هدیه دادند و قرار شد اگه گذرم به تهران خورد، به دیدن ایشون و دیدن اون یادگاری هایی که در موردش حرف زدند، برم.

خونه که رسیدم ماجرا رو برای متین تعریف کردم و گفتم خدا رو چه دیدی، شاید جد من در جنگ مهماندوست برای نادر می جنگیده، شاید هم در لشکر اشرف افغان بوده و الان من و نواده نادر در همون مهماندوست، با هم دوست شدیم و از در رفاقت با هم حرف می زنیم. به یاد شعر سهراب که می گفت: نسب شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد، یا به سفالینه ای در سیلک. دنیاست دیگه. همینه!

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی