خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

داستان قاضی بُست و قاضی منصوری

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ق.ظ

چند شب پیش، به صورت اتفاقی، در مقاله ای از پروفسور فضل الله رضا درباره تاریخ بیهقی، به داستان قاضی بُست برخورد کردم. داستان رو در کتاب ادبیات دبیرستان خونده بودیم، ولی تقارنش با داستان قاضی منصوری باعث شد که حال و لذتش رو بعد سالها درک کنم. 

داستان از این قراره که سلطان مسعود از حادثه غرق شدن قایق در هیرمند و تبی که متعاقب اون پیش اومده بوده، جان سالم به در می بره. بعد تصمیم می گیره از زرهایی که پدرش سلطان محمود، از فتح بتکده های هند بوده و به قول خودش حلال ترین مال ها بوده و همیشه همراهش بوده، برای صدقه دادن به شکرانه رفع بلایا استفاده کنه. جالب اینه که رسم بوده از مال حلال باید صدقه داده می شده. سلطان مسعود به بونصر مشکان (رییس دیوان رسالت)، کیسه ای زر میده که به قاضی شهر بُست یعنی بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر داده بشه، چون به گوش سلطان مسعود رسیده بوده که این پدر و پسر واقعا مستحق هستند و بارها شده به دیناری محتاج شدند.

حال گفتگوی بونصر مشکان و بوالحسن بولانی وپسرش با هم، از آموزنده ترین بخش های تاریخ بی نهایت زیبای بیهقی هست که با وجود نیاز مبرم، صدقه سلطان رو رد میکنه و میگه باید در قیامت جوابگوی این طلا باشم. 

این همه نقل مطلب کردم که کاش به قضات ما، خصوصا قاضی منصوری تازه درگذشته، توی دوران کارآموزی، داستان قاضی بُست رو براشون میخوندند تا الان به خاطر دلارها و یوروهای کثیف، نره زیر خروارها خاک و این شعر فردوسی هم بعد داستان براشون میخوندند که:

شکاریم یک سر، همه پیش مرگ

سر زیر تاج و سر زیر ترگ

جهان سر به سر حکمت و عبرت است

چرا بهره ما همه غفلت است

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی