خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

و رشت، بار دیگر، شهری که دوست می داشتم

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۴۰ ق.ظ

روز شنبه و یکشنبه، با تمام توان کار کردم تا بتونم روز دوشنبه به طرف رشت حرکت کنیم. بیش از 4 ماه از آخرین سفرمون به رشت برای دیدار خانواده متین می گذشت و به دلیل مشغله زیاد من و محدودیت های تردد، نمی تونستیم به رشت بریم. متین هم این بار عجیب دلش برای رشت تنگ شده بود. بالاخره آخر وقت یکشنبه همه کارها رو انجام دادم و به مسئولم هم گفتم و قرار شد بامداد دوشنبه به طرف رشت حرکت کنیم. بعد از اتمام کار به خونه اومدم و ناهار خوردم و به اصرار متین خوابیدم. متین هم شاگرد داشت و بعد از بیدار شدن از خواب مشغول مرتب کردن خونه شدیم. این هم عادتیه از متین که باید قبل رفتن به سفر، خونه رو مرتب و تمیز کنه. اون شب شام پایین بودیم، پیش بابا و مامان و علی و سعیده هم اومده بودند. بلافاصله بعد از خوردن شام، رفتم اداره و مدارکی که برای کارهای باقی مونده می خواستم رو آوردم خونه تا در رشت اونها رو انجام بدم. به آرایشگاه هم رفتم و بعد رسیدن به خونه مشغول ادامه مرتب کردن خونه شدیم که تا حدود ساعت 12.30 شب طول کشید. حمامی کردیم و رفتیم که بخوابیم اما مگه خوابم می اومد تا اینکه ساعت 2 بامداد خوابم برد.

قرار بود ساعت 3 یا 4 صبح از خواب بیدار شیم و به طرف رشت حرکت کنیم که تا ساعت 8 صبح خوابیدیم. متین که بیدار شد خیلی شاکی که چرا بامداد نرفتیم و از این حرفا. خلاصه وسایل رو جمع کردیم و به طرف رشت حرکت کردیم. شب قبل بابا گفته بود از بزرگراه تازه افتتاح شده غدیر بریم. بعد از گرمسار دل رو به دریا زدیم و از طرف بزرگراه حرم تا حرم به سمت چرمشهر و ابتدای بزرگراه غدیر حرکت کردیم. یه بزرگراه جدید که فقط 4 روز از افتتاحش می گذشت. سه بانده، نو، منظره زیبا و مهم تر از همه عدم عبور از پاکدشت و افسریه و تهران و آزادگان و کرج و فردیس  و ... و ترافیک دیوونه کننده تموم این نقاط. جاده خلوتِ خلوت بود و جز معدود سواری های اون روز بودیم و با آسودگی و بدون خستگی، 35 کیلومتری قزوین در اومدیم و مابقی مسیر رو هم به خوبی اومدیم تا حدود ساعت 15:30 بعد از ظهر به رشت رسیدیم. ناهار رو خوردیم و من استراحت مختصری کردم و شب خونواده دور هم جمع شدیم. پدر و مادر متین و مهسا و عظیم و من و متین. چقدر رشت و این خونه پدر و مادر متین و این جمع خودمون رو دوست دارم. بعد مدتها از ته دل خندیدیم، خصوصا وقتی مهسا در مورد جشن تولد کودکی صحبت می کرد و حرف های مادر متین و جواب مهسا چقدر ما رو به خنده انداخت.

دیشب با اینکه حدود ساعت 2 صبح خوابیدم، امروز ساعت 8 از خواب بیدار شدم و سرحال و قبراق به سراغ کارهای خودم رفتم. متین و مهسا هنوز خوابند و هوا هم ابری. دیروز بعد مدتها بارون دیدیم و چقدر هوا خوب بود. رشت واقعا زیباست، رشت و کلا گیلان، واقعا تکه ای از بهشته.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی