خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

19 خرداد 1400

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۱ ب.ظ

دیروز صبح رفتم ماموریت. رفتم امیریه و یه تست خوب با همکارای پیمانکار خوب تر که چقدر دوست داشتنی و انسان هستند. کار که تموم شد اومدیم سمنان. ناهار کوفته بود و تا خوردم، افقی شدم. حدود دو ساعتی خوابیدم و توی خواب دیدم فقط دارم گریه می کنم. بیداری ما اون جور، خواب هم این جور. بیدار که شدم متین گفت بریم سر خاک امیر. رفتیم و رضا هم اونجا بود. یک ساعتی اونجا بودیم و قرار شد بریم سمت خونه بابا و مامان امیر که خیلی وقت بود نرفته بودیم. واقعا باورکردنی نبود. مادر امیر داغون بود. حجت و فریبا هم اومدند و مهمون های دیگه هم اومدند و ما با هم خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون. شب تا برم بخوابم پیر شدم. به رضا و حجت و فریبا گفتم، سه روز هست دوباره فکر امیر اومده و ول کن نیست. دست و دلم نه به کتاب، موسیقی، فیلم، مستند و... هیچی نمیره. به زور خودم رو سرگرم والیبال ایران و آمریکا کردم تا زمان بگذره. به بدبختی خوابیدم. 

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی