خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

آلبوم یادگار دوست

جمعه, ۸ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۲۳ ق.ظ

امشب حدود ساعت 19.30 بود که از تهران به سمنان رسیدیم و چون متین مهمون داشت، من اومدم طبقه یک، پیش بابا و مامان و عزیز. بلافاصله بعد از رسیدن، دیدم که باد لاستیک جلو سمت راننده، دوباره کم شده و رفتم همون جایی که لاستیک ها رو عوض کرده بودم و یارو می گفت مشکلی نداره.

بعد از رفتن مهمون متین، اومدم بالا و با متین شام خوردیم. از بس خسته بودم، روی مبل دراز کشیدم که بخوابم، اما از فرط خستگی خوابم نمیومد. بلند شدم و یه خورده وسایل خونه رو مرتب کردم تا اینکه با متین مشغول گوش دادن به آلبوم یادگار دوست شهرام ناظری شدیم. من نمیدونم قبلا راجع به این آلبوم نوشتم یا نه و اگر هم تکراریه، مهم نیست. شهادت میدم بالای هزار بار این آلبوم رو گوش دادم، ولی لذت و درک معانیش هیچ وقت تمومی نداره. با دوستم عارف در آمریکا، قرار گذاشتم تا عید نوروز، ده تا قطعه موسیقی و ده تا آلبوم موسیقی رو که دوست داریم، به ترتیب به هم بگیم. گونه و ژانرش هم اصلا مهم نیست. خواستم اینجا بگم که یکی از اون ده تا آلبوم مورد علاقه من، بی شک، یادگار دوست خواهد بود. انقدر تصاویر زنده با شنیدن این آلبوم به ذهنم متبادر میشه و جلوم زنده میشه که حد نداره. انگار این آلبوم، با خودش، صندوقچه ای از تصاویر و مکان ها با رایحه های دوست داشتنی برام داره که توی سالیان سال و با هر بار شنیدش ساخته شدند و بهتره بگم زنده شدند.

اگه بخوام دو تا از اون تصاویر رو بگم، میشه شرح زیر:

اول، یه تیر چوبی قدیمی پنجاه شصت ساله، با لامپ رشته ای زرد، با یه پایه فلزی قدیمی زنگ زده در یه شب سرد. تیر چراغ برق دم در خونه مادربزرگ و پدربزرگم که البته الان خراب شده و بوی دود حاصل از سوختن ناقص گازوییل حموم عمومی جنب همون خونه، با بوی علف و پهن باغ های اطراف. فقط من می فهمم این تصویر با این شرح و تفصیل یعنی چی و یاد همیشه زنده دایی مَدادی که توی گوشه گوشه یادگار دوست نشسته.

دوم، تصویری از پنجره قطاری که سال 1375، برای اولین بار با خانواده رفتیم مشهد. من، پشت پنجره راهرو قطار، شب، در حالی که توی یه ایستگاه، بین راه توقف کرده و باد ملایمی میوزه و صدای برگ ملایم درختان کهنسال و قدبرافراشته چنار توی ایستگاه به گوش میرسه و هوا هم کمی سرد هست و دوباره مثل تصویر اول، نور چراغی مثل چراغ اول، صحنه این تصویر رو روشن کرده. فقط عمر ابزار و یراق و متعلقات و خصوصا مقره های سفید خطوط توزیع برق، به زمان رضا شاه برمیگرده و باز مثل تصویر اول، فقط من می فهمم این تصویر چه عمقی داره و با شنیدن یادگار دوست، این تصویر زنده میشه.

پ. ن:

این پست مقدس، با حال عجیبی از خستگی مفرط و در حالت آگاهی و ناآگاهی نوشته شد. 

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی