خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بالاخره

جمعه, ۳ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۴۲ ب.ظ

امشب و به هر زوری بود، از آپ نوبت روانپزشک گرفتم و با هم حرف زدیم و مشخص شد با این اوضاعی که من مبتلا بهش هستم، نیاز به دارو دارم. متین هم حال مساعدی نداشت. دومین روز پشت سر هم هست که حالت استفراغ داره. خلاصه با هم رفتیم داروخونه شهمیرزاد که یکی از داروها رو نداشت. متین گفت بریم مهدیشهر و راه افتادیم سمت مهدیشهر. چند تا داروخونه بسته بود و بالاخره یه داروخونه شبانه روزی پیدا کردیم و داروها رو گرفتم. برای شام رفتیم کبابی دور میدون شهدای سنگسر و دو تا کباب لقمه گرفتم و توی ماشین خوردیم. بعد هم مجدد برگشتیم شهمیرزاد و خونه خودمون. متین ربع ساعتی هست که خوابیده و منم ربع ساعتی هست که اولین داروهای ضد افسردگی خودمو خوردم تا ببینم چی میشه. البته بیش از ده سال پیش، اولین بار، با امیر خدا بیامرز رفتیم روانپزشک و برامون سرترالین نوشته بود. من با تموم شدن همون دوره دارویی، مصرفشون رو قطع کردم و بعد بیش از ده سال، دوباره مجبور شدم که اون ها رو شروع کنم. البته الان برام سه تیپ داروی مختلف نوشته. خدا بخیر بگذرونه. واقعا در حالت نزدیکی به فلج شدن زندگیم بودم، شاید هم واقعا فلج شده بودم و خودم خبر نداشتم. اثرات داروها رو کم کم دارم حس می کنم. امیدوارم بتونم به زندگی عادی برگردم.

راستی امروز فرید و مائده، ناهار پیش ما بودند. چقدر خوش گذشت و چقدر خوبه که میشه با آدمهایی مثل اونها، حرف های دوزاری نزد. تمام.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی