خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هیژده مچکریم

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۹ ب.ظ

از وقتی پای آهنگ محبوبش به خانه ما باز شد خیلی چیزها عوض شد.

روزی بیست تا سی تا پنج دقیقه میروم خلسه.یه چیزهایی دوری یادم میآید.

کلاس اول بوذدم.یه دختر نحیف و لاغر کنار دستم مینشست‌.امروز یهو یادم آمد فامیلی ش قدوسی بود.مادر بزرگم یک روز دوتا سکه پنج تومنی آجری داد به من.گفت این سکه ها طرح قدیم است.دیگر از این سکه آجری ها دیگر نمیزنند.الان دیگر سفید میزنند.این را نگهدار.بعدها فلان و فلان.

خودش کلی پول خارجی و قدیمی دارد.یک جورایی کلکسیونر.مثلا.

من هم از دار دنیا فقط قدوسی دوستم بود.رفتم مدرسه و گفتم بیا

یکی تو

یکی من

فردا ی آنروز قدوسی نیامد

روز بعدش آمد.سر صف گفت بیا بریم تو دستشویی یک چیزی نشانت بدهم.

پانسمان دستش را که باز کرد

خون و زردآب و گوشت قرمز و ... جیغ کشیدم همه گفتند خانم ناظم توی دستشویی موش هست یکی جیغ کشید.

مادر حرومزاده ی قدوسی زنگ دوم آمد.

از مقنعه کش دار و چادرش فهمیدم او هم فرهنگی است و از مدرسه مرخصی گرفته.

مرا کشیدند از کلاس بیرون.

یک سکه زرد تمیز نشانم داد و گفت تو این را به دخترم دادی؟

من گفتم نه.سکه ای که دادم آجری بود.

خودم هم یکی دارم.

از جیب کوچک جامدادی نشانشان دادم.

دیگر چیزی نفهمیدم.

امروز سکه هایی که وحید جمع کرده را میشستم.

یادم آمد قدوسی گفت رفتم سکه را بشورم چون مادرم گفته بود پول کثیف است،مادرم سکه را دید و به جرم دزدی داغم زد.

لعنت به جهل.

لعنت به جهل.

لعنت به جهل مادر قدوسی.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۱)

چه دردناک!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی