خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

روز اول

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۲ ب.ظ

خب روز اول خیلی خوب بود.

ماشینو گذاشتم کارواش ایده آل و رفتم تو.

جلو در دمپاییمو عوض کردم و به سختی یعنی واقعا به سختی از بین دمپاییها چشام و بستم و پامو کردم تو یکیشون.

اییییش

بگذریم .جورابمو انداختم دور.

بعد رفتم و با مدیر سگ اخلاق حرف زدم و بعدش هم تخت به تخت با مامانی ها حرف زدم.

اصراااااااار داشتند با همه رو بوسی کنم و منم کردم.

دست همه رو گرفتم و پشتشونو مالیدم.به غایت تمیز و سفید بودند و آروم آذوم سر صحبت وا شد.

دستمو سفت میگرفتند که اگه بری دیگه نمیای و من قول دادم که برگردم.

حالا منتظرم ببینم بهزیستی چی میگه.

دوسشون دارم.

مامانی خوشکلم

مامانی افسر نازم

مامانی باکلاس من

دوستت دارم.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۳)

حالا جوون مرگ هم نه ولی خب 50 اینا خوبه دیگه. خیرشو ببینی :دیی
+ تا چن دیقه پیش داشت با من شهرزاد میدید :))))
پاسخ:
۵۰ خوبه.
مامانی من ترانه های مرضیبه رو حفظه.همش میگه رفتم که رفتم.
بعد وسطاش دکلمه میکنه:
من نگویم که به درد دل گوش کوننننیییین
حتا افکت و اکو هم میده، پاره میشیم از خنده.
من مامان بزرگم بیشتر اوقات اینجاست همین که دور و برش باشم حکم خونه سالمندان رفتنو در ابعاد کوچیک داره برام :))
+ من از پیر شدن خوشم نمیاد دوس دارم میانسالی بمیرم
پاسخ:
همه جوون مرگ شیم صلوااااات
حالا جوونی چی داشت بریم میانسالی؟
من از مامانی دور افتادم ،تو چه دانی که چه مشکل حالیست
  • مجهول الهویه ...
  • چقدر دوست دارم برم خانه ی سالمندان یا بهزیستی یا حتی پرورشگاه ولی نمیدونم باید چیکار کنم
    پاسخ:
    برو
    مثل من که رفتم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی