خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

نوستالژی

چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۷، ۱۱:۳۰ ب.ظ

امشب شب سالگرد تولد بابا بود و به همین مناسبت علی کباب گرفت و شام پایین بودیم. بابا رفت توی دهه ششم زندگی و وارد شصت سالگی شد. همین جوری مفتی مفتی عمر میره و هممون داریم پیرتر میشیم یا بهتر بگم جوونیمون رو ترک میکنیم.

من به کارم عجیب علاقه دارم و این موهبت بزرگیه. امروز یهو یاد یه نکته ای افتادم. هممون به یه سری مکان ها حس عجیبی داریم و در و دیوارش و رنگ و بوی اونجا، حتی وسایلش برامون حس نوستالژی و بار خاطرات دارند. مثلا یادمه بچه که بودم و میرفتم اتاق بابا توی اداره. همه المانهاش رو به خاطر دارم و تک تکشون برام خاطره دارند. ماشین حساب بابا که رول کاغذی داشت یا مثلا نمکدون بابا. میز بابا که یه درب فلزی داشت. هم اتاقی های بابا، سوراخ کن و کاتر و ...کلی چیزه دیگه. امروز یهویی به وسایل اتاق و کلا فضای کاری خودمون نگاه کردم. دیدم همه اینا یه روزی اگه عمری باشند همشون برام خاطره اند و احتمالا برای خیلی های دیگه اگه از این فضا یاد بشه. 
ما نمی فهمیم چه جور یهو از واقعیت به نوستالژی می رسیم. یه مرز نامریی ملموس ولی همیشه گمشده. مثل مرز تبدیل واقعیت و اسطوره. حس عجیبی بود. به بدبختی سعی کردم حس امروز رو بنویسم. نمی دونم می فهمید چی میگم یا نه.

پ.ن:
چاووش 7، قطعه عاشقان سرمست با آهنگسازی حماسی محمدرضا لطفی رو گوش میدم. نوستالژی محضه
  • . خزعبلات .

نظرات  (۱)

سلام و شب بخیر 
چقدر زیبا خاطرات رو به تصویر کشیدید ، بله خیلی چیزا تو زندگی خاطره انگیز ، تا این لحظه به خاطراتی که وسایل می تونند برامون بسازند و در آینده تداعی کنند فکر نکرده بودم ‌، مثلا ده سال دیگه چه چیزی منو یاد امروزم میندازه ؟ 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی