خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

نوروز ۱۴۰۳

چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۰۶ ب.ظ

بالاخره سال ۱۴۰۲ به اتمام رسید و سال ۱۴۰۳ شروع شد. الان در شهمیرزاد هستیم و من و متین تازه افطار کردیم. متین مشغول مرتب کردن خونه شده و منم روی یکی از مبل سه نفره های شهمیرزاد به گونه ای که ناصرالدین شاه قاجار می نشست، لم دادم و دارم با گوشی موبایلم براتون تایپ میکنم. ما برخلاف سال های قبل که به رشت می رفتیم، سمنان موندیم و متین نیاز به استراحت اساسی داره.

خب، بریم به دیروز سه شنبه ۲۹ اسفند که خیلی روز پر برکتی بود. من و متین هر دو روز تعطیلمون بود و حدود ساعت ۱۱ صبح از خواب بیدار شدیم‌. بلافاصله بعد از بیدار شدن، یه کمی خونه رو مرتب کردیم و چون یه سری کتاب های درسی رو باید به شاگردان متین تحویل می دادیم، به سمت شهمیرزاد حرکت کردیم. بعد از رفتن پدر و مادر متین، اولین بار بود که به خونه شهمیرزاد می رفتم.

اول در مهدیشهر به یکی از شاگردان متین کتاب دادیم و رفتیم شهمیرزاد. اونجا هم یه سری از کتابها رو به یه شاگرد دیگه متین دادیم و بعد حرکت کردیم سمت مدرسه متین. قبل از ورود به مدرسه، نهال های تبریزی و گل رز رو که برای مدرسه متین آورده بودند، از ساختمون کنار مدرسه تحویل گرفتیم. بعد وارد مدرسه شدیم و اول از همه وسایلی که متین از خونه شهمیرزاد برای افطاری مدرسه برده بود رو آوردم داخل ماشین که بیارم خونه. بعد به یکی از شاگردهاش زنگ زد و او هم با یکی از بستگان اومد و قرار شد ایشون حدود بیست تا نهال تبریزی رو جلوی درب مدرسه بکاره. ما هم اومدیم داخل مدرسه و چهار تا نهال رز رو توی یکی از باغچه ها کاشتیم. شاگرد متین یه عکس از من و متین گرفت. تا عکس رو دیدم، به متین گفتم شبیه عکس سیمین دانشور و جلال آل احمد شده که دارند نهالی می کارند. اتفاقا منم عینک آفتابی داشتم و شباهتمون به اون عکس رو بیشتر کرده بود.

بالاخره از مدرسه خارج شدیم و اومدیم سمت خونه شهمیرزاد. اول از همه سری به کنتور آب زدم و برای اولین بار شیر تخلیه رو دیدم. آب رو باز کردم و خدا خدا می کردیم که جایی نترکیده باشه که خدا رو شکر چنین نبود. وسایل ماشین رو چند سری آوردم بالا و از خونه هم کلی آشغال آوردم پایین. تموم وسایل بعد از رفتن پدر و مادر متین مونده بود. انگار زمان فریز شده باشه. کلی ظرف نشسته بود که همه رو شستم و متین هم موهاش رو رنگ گذاشت و دوش گرفت و حدود ساعت ۵ عصر به طرف سمنان و منزل بابا و مامان حرکت کردیم. به محض رسیدن به خونه صورتم رو اصلاح کردم و برای افطار رفتیم پایین. به خاطر اینکه شام منزل مهندس گ. به صرف سبزی پلو و ماهی دعوت بودیم، از بابا و مامان خداحافظی کردیم و اومدیم بالا. من دوش گرفتم و متین هم لباس ها رو اطو کرد و سریع لباس پوشیدیم و حرکت دوباره به سمت شهمیرزاد و رفتن به منزل مهندس.

تا رسیدیم شایان مثل همیشه با کلی حرف و موسیقی تازه منو مهمون کرد. مهندس کتاب طراحی ترانسفورماتور که توسط یک مهندس برق هندی نوشته شده بود رو بهم نشون داد که انتشارات CRC به چاپ رسونده بود. یهویی یاد موضوع جریان همدردی ترانس های پارالل در هنگام عبور جریان هجومی از یکی از ترانس ها در هنگام کلیدزنی (Sympathetic Current) با مهندس حرف زدم و دیدم که در بخشی از کتاب بهش اشاره کرده. شایان از آخرین قطعه ای که نوشته بود برام حرف زد و برام پخش کرد. موسیقی هایی از آفتاب درویشی و گلفام خیام گذاشت و باز حرف به Arvo Pärt کشیده شد و عکسی که گلفام خیام با ایشون گرفته بود رو بهم نشون داد. حرف بود و حرف و حرف. اون وسط سبزی پلو با ماهی رو با ترشی مخصوص و سبزی خوردن عالی خوردیم و حدود ساعت ۱۱.۳۰ شب هم به طرف منزل خودمون در شهمیرزاد حرکت کردیم.

متین حدود ساعت ۲ بامداد خوابید و من تا ساعت چهار و نیم صبح بیدار بودم و مشغول مطالعه و جستجو در نت. اخیرا زدم توی فیلد ارتش و نظامیان ارتشی در جنگ ایران و عراق و چقدر غریب موندند و حرفی از شجاعت و دلاوری هاشون نیست. مشتاقم بنویسم ازشون و بی نهایت مواد اولیه و اطلاعات خوب و دست اول دارم که توی نت وجود نداره.

از فشار ادرار از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و بعد دیدم چند دقیقه ای از تحویل سال گذشته و ما در خواب ناز بودیم. حدود ساعت نه دوباره از خواب بیدار شدم و کمی توی نت چرخیدم و دوباره خوابیدم. حدود ساعت یک و نیم ظهر از خواب بیدار شدم و دیدم وحید و محمود زنگ زدند و علی هم پیامک داده. به پدر و مادر خودم و متین و علی و وحید زنگ زدم و با محمود هم حدود ساعت ۵ عصر صحبت کردم. حوصله زنگ و حرف زدن با بستگان و بقیه رو ندارم و خدا رو شکر حجم پیامک های تبریک هم کلی اومده بود پایین. خلاصه زمان گذشت و رسیدیم به یک ساعت قبل افطار. مهسا تماس تصویری گرفته بود و کلی به اتفاق متین با هم حرف زدیم. من هم مشغول درست کردن کوکوی سیب زمینی برای افطار شدم. همین جا بگم بعد از املت، کوکوی سیب زمینی رو در حد پرستش دوست دارم. الان هم همون طوری که گفتم در حال تایپ این پست هستم و متین در کنار من با جارو برقی می چرخه. همین الان در حالی که فرش رو بلند کرده بود و زیر اون رو جارو میزد با صدای بلند و به صورت سوالی پرسید اینا از کجا پیداشون میشه؟

پ.ن:

  • یکی از نشونه های پیری اینه که میل آدم برای تایپ کردن کم میشه و دلش میخواد پستهایی به این عریضی و طویلی و با این جزییات رو صوتی انجام بدی.
  • نکته بعد اینکه باید با متین در میون بذارم که اگه دوست داشت، پست صوتی مشترک بذاریم. هنوز این "پیشنهاد بی شرمانه" رو باهاش در میون نذاشتم 😂😂😂
  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی