خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

تنها در خانه ام. دراز کشیده ام روی زمین. لپ تاپ روی شکمم. نور مهتابی ملعون روبروی من توی چشمام (که الان با یه پیچ حدود 15 درجه با لپ تاپ اونو ماسکه کردم). متین خونه نیست. رفته بیرون به اتفاق یه همشهری خودش. این بشر درسته از شهر و آبادیش بریده، اما خیلی ناسیونالیسته. پلاک نمره 46 یا 56 ببینه دیگه وحید کیه؟ با سر می دوه سمتش، جوری که موسی(ع) ندوید سمت آتشی که از اون درخت سبزه می دید.
القصه...
باید یه پست کامل راجع به پنج شنبه و جمعه بذارم. رفتیم تهران عروسی یکی از بستگان همسر که همه غول های مملکت اونجا بودن. بعد شب خونه خاله شهین و کلی خاطرات ایشون که بسیار خوش گذشت و جمعه و امان از جمعه که زدیم یه ری گردی حسابی کردیم. شاه عبدالعظیم و باغ طوطی و کباب شاه عبدالعظیم و برج طغرل نازنین من و گورستان ابن بابویه و ...
اما... اما...
الان تنهام. حس و حال غریبی دارم. دیروز که رفتیم ابن بابویه، کلی گشتیم تا مقبره مشاهیر رو پیدا کنیم که خیلی ها رو پیدا نکردیم. داشتیم می اومدیم بیرون دیدیم که تابلو زده و مزار چند نفر رو نوشته، مثل رجبعلی خیاط و رحیم خان موذن زاده اردبیلی و ...
اما... اما...
رحیم خان موذن زاده اردبیلی با اون اذان جاودانه اش توی گوشه روح الارواح بیات ترک، یه داداش گل داره به اسم "سلیم موذن زاده اردبیلی". 
این پست رو فقط برای این بشر نوشتم که از وقتی این پست رو شروع کردم به نوشتن، صدای نازنین اذانش داره به گوشم میخوره و هی تکرار میشه. اگه از من بپرسن بهترین اذانی که شنیدم متعلق به کیه، بی برو برگرد میگم برای سلیم موذن زاده.
یادمه اولین بار یه ماه رمضون بود و خونه سابق بودیم. اذان صبح رو زدن. دیدم یه صدای عجیبی داره میاد. اولین بار بود به گوشم میخورد. از همون موقع حس کردم ( و به یقین حس کردم و الان هم بهش یقین دارم) که داره با خدا معاشقه میکنه. فقط خدا میدونه کجاها میرم با این صدا. خیلی دلم میخواد بدونم این اذان رو توی چه دستگاه یا آواز ایرانی خونده. احتمال میدم توی ماهور یا راست پنجگاه خونده باشه، آخه اذان داداشش هم توی بیات ترک خیلی شبیه این اذانه و تفاوت بیات ترک و ماهور بسیار کم.
از خدا میخوام تن سلیم موذن زاده به ناز طبیبان نیازمند نباشه و بمونن و برای ما بخونن. خصوصا توی این دهه محرم با اون نوحه "زینب زینب" که اونم یکی دیگه از شاهکارهای دست نیافتنی این انسانه.

پ.ن:
متن تموم شد و متین نیومد.
  • . خزعبلات .

من توی زندگی چندتا مرد را خیلی دوست دارم

اولیش مهدی عباسی است.آرزو میکنم خوب باشد.آرزو میکند همانقدر که من دوستش دارم همامقدر خوشبخت باشد.مهدی همکلاسی دمپایی پوش من بود که از بس کثیف بود کسی حاضر نبود دوستش باشد.سیاه برزنگی از باروس.دقیقا وسط در وسط جاده قیر به جهرم.روزی که جدا شدیم یک تکه قلب مرا برداشت گذاشت توی شلوار شیش جیبش و با بوی گلاب تند امام رضایی دور شد و بعدها فهمیدم ازدواج کرده و ارشد و توزیع کنسرو و .... حالا هرجا هست یک تکه از من پیشش مانده.

نفر بعدبا اختلاف فاحش موسی زنگنه است که داستان علاقه من به صدا و اشعارش  تا ناکجا آباد رفته و خودش میداند چقدر اثر میگذارد روی من و توی اینستا که پیداش کردم و جواب منو داد و به من گفت مهربانو متین جان من فقط داشتم تو بغل وحید شلنگ تخته مینداختم.

بعد وحید گفت وقتی رضا قاسمی جواب منو داد همینجور شدم.

بعد دیگه کسی نیست.

نیست.

نیست.

بعد حجت اشرف زاده بود.

تا اینکه امروز از تهران اومدم و آرش بیات مرا خواست دنبال کند.واااای

اول گفتم فیکه

بعد دوباره فرستاد

بعد ناگهان دیدم خود ناکسشه.

و الان همت هر پنج ثانیه میگه خب چی میگه؟

و ما داریم چت میکنیم.

و عملا این دومین باریه که دارم با یه فرد که دلم راس راستی میخواست باهاش بحرفم میچتم.

خوبه

  • . خزعبلات .

کلی اتفاق خوب

  • . خزعبلات .

شناس بود فک کنم.پزشک نبود.هیچی دیگه.احمق بود.دست تو دست هم در حالی که وحید کیفشو تاب میداد برگشتیم خونه.

  • . خزعبلات .

روانپزشک.دیشب بعد ناراحتی سوپر احمقانه من ، رو بالا دراز کشیدم و تو ذهنم محاسبه کردم

پنجره آشپزخونه توری داره    نمیشه

پنجره بالای شوفاژ  هم       نمیشه

پنجره آخری پذیرایی توری نداره    میشه

ولی ارتفاع طبقه دوم نهایتا منجر به شکستگی شه

پشت بام

کلیدش 

همه رو مرور کردم 

و این یعنی بزرگترین الارم زندگی

۷:۲۰ بیدار شدم

وحید ماشین رو برد

زنگ زدم ۱۲۳

گفتم که یه دکتر خوب معرفی کنید احساس خطر میکنم

گفت کجایید؟

گفتم خونه.

گفت کی اونجاست؟

گفتم تنها

گفت خطر؟

گفتم خودم.

بعد خندید و گفت خیلی عالیه.شما سالمید.

بعد شماره داد.

زنگ زدم ااف.یه مشاور بود .تعریف میکرد ازش که مطب زده.

عصر

تا عصر دیره.

عصر باید برم.

  • . خزعبلات .

اتفاقی نیفتاده

تو فقط با یه آدم نسبتا کم شعور ازدواج کردی.

خودت خواستی.

حالا بکش.



ببینم سبک میشم یا نه.

چرا مردها اینقدر کودن اند؟

  • . خزعبلات .

دیشب بعد حدود پانزده روز داماد را دیدم و به محض دیدار گله که چرا نیامدی عروسی و من رفتم تو لک و کلا چیزی نگفتم

خیلی کینه ای شده ام

وحید همش اشاره که پاشیم برویم

ما هم کاسه کوزه را جمع کرده و از شرکت زدیم بیرون

فک کنم حدود ۱۰ و نیم اینا بود و من از تنگی خلق گرفتم خوابیدم

الان که ۷:۱۵ صبح است تازه فهمیدم که وحید دیشب خربزه و آفتابگردون خورده و لپ تاپش وسط خونه ولو شده

پس تا ساعت یک بیدار بوده یحتمل

خواب دیدم جن شده ام

البته این چند هفته از بس سگ اخلاقم جن ها بسمل میگیبرند مرا میبینند

دیشب زنگ زدم به سعیده گفتم چندتا دکتر داخلی و روان و زنان معرفی کند پاشم بروم چک آپ.

یه چیزایی تو من کم و زیاد شده.

خواب دیدم جن شدم و در ارتفاع دومتری زمین میجهم.

پرش سینوسی و همش دنبال وحبدم.

آن بالا خیلی تاریک است و کلی از تاریکی استفاده میکنم و اذیتش میکنم.

وحید خوف میکند و میرود طبقه اول.

بعد دوتایی با مامانش همه پنجره ها را میبندند و پرده را میکشند و من میخندم چون میدانم میتوانم از آنها رد شوم.

با سگ لرز پاشدم و به زور وحید را چرخاندم طرف خودم و زورکی دستش را حلقه کردم دور خودم و گفتم خواب دیدم جن زده شده ، چشاش تو تاریکی درخشید و گفت دور از جونت.حالا شانس آوردم نگفتم جن شده ام.

بعد هی بوسم کرد و مثلا وانمود کرد نگران خواب زدگی من است در حالیکه با شناختی که ازش دارم میدانسیتم داشته تو دلش میگفته توله جن، توی بیداری که دهن ما را با اون اخلاقت صافیدی حداقل نصفه شبی بذار بخوابم تا قیافه ت رو نبینم.

این را که گفت ( یعنی من به جاش گفتم) خودم را از بغلش بیرون کشیدم و عملا دیدم هیچ تقلایی برای نگهداشتن من نکرد.

بعد خوابم کلا رفت.

دوباره که بیدار شدم ۶:۴۵ بود و من کاملا از حالت جن به حالت انسانی تغییر حالت داده بودم و اولین فکری که بنظرم رسید صبحانه بود.

یک لیمو ترش شیراز را از وسط قاچیدم و آبش را ریختم تو لیوان.پالپ هر نیمکره را مالیدم به دست و صورتم و لیوان را با آب ولرم پر کردم و عین حرص خورها سرکشیدم.

بعد رفتم سراغ قهوه ساز.قهوه ساییده شده رو به اتمام .نصف پیمانه هم نمیشد.

کل ظرف را برعکس کردم در محفظه دیدم جان ندارد دو قاشق قهوه آماده ریختم روش و مخزن را پر آب کردم‌ و شروع کردم به قدم زدن و فکر کردن.

من از امروز باید تز را ....

وحید از اتاق بیرون آمد و به وضوح دیدم فقط انگشتهای پایش را کرد تو دمپایی و نشست رو توالت.

این آدم همیشه جیش دارد.

فک کنم اون دنیا هم قبل رسیدگی به پرونده ش یه وقت تنفس بگیرد برود جیش کند بیاید.

آخرین قل هایش را زد و قهوه آماده شد.

لبریززززز

خم شدم و از هر دو تا فنجان هوووورت کشیدم تا جا برای شیر باز شود‌.

شیر ریختم روش.

دیروز خیلی اتفاقی شیر پگاه گیلان پیدا کردم.

یهو از دل سیاهی فنجان ، مثل انفجلار هسیته ای ،شیر قارچی زد بالا.

ساقه طلایی اش را گذاشتم رو دهنه فنجانش و خودم سرپا وسط آشپزخانه هورتش کشیدم.

بعد الان شد.وحید رفت و من دارم بخارا ورق میزنم‌.

همان بهتر که بخارا نمیخوانم.

چون آدم دود میشود.

  • . خزعبلات .
من توی آزمون استخدامی قبول شدم. دلم جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ میــــــــــــــــــــــــــــــخواد
بعدا میام می نویسم. الان سر کارم
  • . خزعبلات .

طبیعتا دلم واسش غش میره ولی دلیل نمیشه عملیش کنیم

امشب به وحید میگفتم

مامان اینا رفتند با یه حاملگی غیرمنتظره و بدون تشریفات پزشکی آزمایشگاهی...

نذاشت تموم شه حرفم

جفتمون گفتیم نه


  • . خزعبلات .

 بسیاری از پدر و مادرهایی که دو سه تا بچه قد و نیم قد دارند، حتی همین حالا هم نمی توانند به یک سوال ساده جواب بدهند: «چرا بچه دار شدید؟» قدیم ها می شد بچه دار شدن را یک جور سرنوشت بیولوژیک دانست که هر ازدواجی را منجر به چند تا بچه می کرد، اما حالا دیگر اوضاع عوض شده است. روش های پیشگیری از بارداری و آگاهی زنان و مردان جوان از مسئولیت های مادری و پدری باعث شده عملا بچه دار شدن یک فرآیند پیش بینی شده باشد. به همین دلیل است که والدین امروز فرصت مناسبی برای فکر کردن به جواب این سوال دارند: «چرا می خواهیم بچه دار شویم؟» به جواب های خودتان فکر کنید و آن ها را با جواب های این صفحه چک کنید؛ اگر خدای نکرده، یکی از این بهانه ها، دلیل شما هم هست، در تصمیم تان تجدیدنظر کنید.


1- خلاصی از دست گیرهای فک و فامیل

اگر چند ماهی از ازدواج تان گذشته باشد و بچه دار نشده باشید، حتما چندتا از این جمله ها را شنیده اید: «شما هنوز بچه ندارین؟»، «بسه دیگه هر چی دونفری بودین، سه تا بشین!»، «یه کاری کنین تا ما زنده ایم نوه مون رو ببینیم!» و جملاتی شبیه این که می تواند از زبان مادر و پدر خودتان یا حتی دورترین فامیل و همسایه و دوست و همکار بیرون بیاید. اغلب زوج های جوان چند ماه اول را استقامت به خرج می دهند و در مقابل این حرف ها لبخند می زنند و سر تکان می دهند. اما اگر کارتان به جایی رسیده که این حرف ها به شما برمی خورد و از دست شان خسته شده اید، مواظب تصمیمی که می گیرید، باشید. مبادا به خاطر خلاص شدن از شر این حرف های خاله زنکی بخواهید یک بچه به دنیا بیاورید تا دهان آن ها را بسته باشید؟! برای بچه دار شدن به زمان مناسب و زمینه های آن فکر کنید. دهان این جور آدم ها هم هیچ وقت بسته نمی شود؛ مطمئن باشید!


2- بچه ها خیلی نازن!

بعضی ها از بدو تولد عاشق بچه اند! حتی پیش از ازدواج هم از دیدن یک بچه لپ گلی دل شان غش می رود و برای همه بچه های فامیل کادو می خرند و هر جا باشند، بچه ها از سر و کول شان بالا می روند. اگر هر یک از شما (زن یا شوهر) این طوری هستید، برای بچه دار شدن اصرار نکنید. بزرگ کردن بچه خود آدم، با بازی کردن و کشیدن لپ بچه های دیگران خیلی فرق دارد. بعدا نگویید نگفتیم!


3- داشتن یک پسر/ دختر

ممکن است شما عاشق دختر کوچولوهای تپلی باشید یا همسرتان به داشتن یک پسر قلدر افتخار کند، اما این اصلا بهانه خوبی برای بچه دار شدن نیست. ۵۰ درصد اصلا احتمال کمی نیست و هنوز هم هیچ راه عملی و قطعی برای انتخاب جنسیت بچه وجود ندارد. بنابراین اگر به این بهانه بخواهید بچه دار شوید، به احتمال ۵۰ درصد با کودکی مواجه می شوید که آن را نمی خواهید.


4- یک تجربه ناموفق

مرگ کودک بزرگ تر یا سقط جنین، هرچند ضربه عاطفی بسیار بزرگی است، اما به هیچ عنوان بهانه مناسبی برای به دنیا آوردن یک کودک دیگر نیست. این که فکر کنید یک بچه دیگر می تواند جای خالی کودک از دست رفته را پر کند، کاملا اشتباه است. از طرفی، هیچ چیز نمی تواند اندوه و جای خالی تجربه ناموفق قبلی را پر کند. از سوی دیگر، نباید به کودک به چشم جایگزین کودکی دیگر نگاه کرد.


5- بچه داشتن مد شده

بله، واقعا تعداد بچه ها در اطراف ما خیلی بیشتر شده و این به دلیل رسیدن خیل جمعیت دهه ۶۰ به سن باروری است؛ پس این را به حساب مد نگذارید. مطمئن باشید اگر زود بچه دار نشوید از هیچ چیز عقب نمی مانید!


6- داداشم اینا دارن بچه دار می شن!

چه به خاطر چشم و هم چشمی باشد و چه خوشحالی از این که کودک تان یک همبازی در فامیل دارد، این بهانه، دلیل مناسبی برای بچه دار شدن نیست. بچه دار شدن مسابقه نیست که بخواهید سریع خودتان را به جاری و خواهرشوهر و برادرزن تان برسانید! اگر چنین بهانه ای را برای بچه دار شدن انتخاب کرده اید، هنوز خیلی برای مادر و پدر شدن بچه اید!


7- خانه داری به جای شاغل بودن

اگر یک خانم شاغل هستید و حالا از چند سال کار مداوم خسته شده اید و دل تان یک تغییر در روش زندگی می خواهد، بچه را بهانه نکنید. درست است که بعد از زایمان ۶ ماه مرخصی دارید، اما برای استراحت روی آن اصلا حساب نکنید. بچه دار که شدید، می فهمید کار کردن در اداره در مقابل خانه داری و بچه داری یک جور استراحت به حساب می آید!


8- حل اختلافات خانوادگی

اگر با همسرتان دائم دعوا و بگومگو دارید، یکی از شما دو نفر عادت های زشت یا اعتیاد به سیگار یا مواد مخدر دارد، خانواده همسرتان تحقیرتان می کنند، از خانواده خودتان دور هستید یا مسائل دیگری شبیه این، به داشتن یک بچه برای پناه بردن به او از شر این اختلافات فکر نکنید. کودک، مسئول حل مشکلات روحی شما نیست. اتفاقا برای بچه دار شدن باید زمانی را انتخاب کنید که روابط تان با همسرتان به یک پایداری نسبی رسیده باشد.


9- ما مشکل پزشکی نداریم

بعضی ها می گویند «حالا شما یه بچه رو بیارین، مطمئن شین که مشکلی ندارین، بعد اگر نخواستین، دومی رو نیارین!» این یکی از تئوری های شاهکار بزرگان فامیل است! برای رد فرضیه خاله خان باجی های فامیل در مورد این که چرا شما بچه دار نمی شوید و اشکال از کدام یکی تان است، لازم نیست یک بچه بیاورید. اجازه دهید آن ها هم موضوعی برای گردهمایی های شان داشته باشند!


10- لباس هایی که روی دست تان مانده اند

اگر کلی لباس بارداری و لباس های کوچک نوزادی از فرزند یکی دو ساله تان دارید، لزومی ندارد برای استفاده مجدد از آن ها به فکر یک بچه دیگر باشید. می توانید آن ها را به یک مادر باردار دیگر ببخشید یا برای سیسمونی افراد نیازمند، کنار بگذارید. برای به دنیا آوردن فرزند دوم دنبال بهانه های بهتری باشید!


چه دلایلی برای بچه دار شدن خوب است؟

عجیب نیست اگر با خواندن ۱۰ بهانه نادرست، این سوال به ذهن تان رسیده باشد «پس چه دلیلی برای بچه دار شدن خوب است؟» این دلایل را بخوانید، تا بدانید دلایل درست برای بچه دار شدن کدام ها هستند.


 دلیل فردی: می خواهم نوع دیگری از عشق را تجربه کنم

همان قدر که ازدواج، دریچه ای تازه ای از عشق را روی شما گشوده است، بچه دار شدن می تواند دنیا را در نظر شما عوض کند. اگر فکر می کنید قلب تان گنجایش یک عشق عظیم و غیر قابل توصیف را دارد و می خواهید تمام این عشق را به کودک تان ببخشید، دلیل خوبی برای بچه دار شدن دارید.


 دلیل خانوادگی: می خواهیم یک خانواده واقعی باشیم

این دلیل، کاملا عاقلانه است. تا وقتی که یک زوج جوان دو نفره باشید، هنوز خیلی هم «خانواده» به حساب نمی آیید. تعریف خانواده با وجود یک یا ۲ کودک شکل می گیرد. حضور بچه ها شما را بیشتر به بستگان و به همدیگر گره می زند و روابط انسانی پیچیده تری را تشکیل می دهد.


 دلیل انسانی: می خواهیم به آدم های خوب دنیا یکی اضافه کنیم

این که بگوییم در این دنیای کثیف و ال و بل و جیمبل نمی شود بچه دار شد، لعنت فرستادن به تاریکی است. آن هایی که می خواهند به همین دنیای جیمبل یک آدم خوب اضافه کنند، شجاعت روشن کردن شمعی را داشته اند. این دلیل، یک دلیل عالی برای بچه دار شدن است، اما با بچه دار شدن تمام نمی شود. یادتان باشد آدم های بد و معمولی در این دنیا زیادند! تربیت یک آدم خوب، خیلی سخت تر از تصمیم برای به دنیا آوردنش است.


 دلیل دینی: می خواهیم فرزند صالحی از خود به جا بگذاریم

باقیات صالحات تنها چیزی است که بعد از مرگ آدم روی زمین می ماند و می تواند اثرش را بعد از مرگ هم نشان بدهد. یکی از این باقیات، فرزند صالح است. با به دنیا آوردن یک فرزند و تربیت درست او، می توانید یک نسل صالح به جا بگذارید که تا دنیا باقی است، خیرشان (و خیرتان) در دنیا بماند.

  • . خزعبلات .

شنبه شب به اتفاق مهسا و عظیم و متین و بابا و مامان متین رفتیم سمنان گردی. بابا و مامان خیلی زود از ما جدا شدن و ما 4 تا پرسه میزدیم توی بازار سرپوشیده سمنان و تکیه ناسار و مسجد جامع سمنان و بعد تکیه پهنه. بعد از گذری که به مسجد امام یا مسجد سلطانی یا مسجد شاه سابق میخورد وارد مسجد شدیم. تا الان که 32 سال از سنم گذشته، یادم نمی اومد اولا یه بار درست و حسابی به قصد دیدن این مسجد رفته باشم اونجا و ثانیا اینکه شب رفته باشم اونجا. آقا من تا وارد صحن مسجد شدم، دیگه با مهمونا کاری نداشتم. ابهتش منو گرفت. یه مسجد چهار ایوانی عـــــالی و ماه شب چهارده هم که تو آسمون می درخشید. واقعا حسرت خوردم که چرا زودتر نرفتم اونجا. به متین گفتم اگه این بنا توی یه کشور دیگه بود، قطعا شب و روز انتظار میکشیدم تا اون بنا رو ببینم. همینه که میگن یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم.
عکس مسجد رو براتون میذارم، فقط عکس مال روزه، حالت شبش رو خودتون متصور بشید.
پ.ن:
روزهای خوبیه. امشب متین خبر داد که امتحان بیمه رو قبول شده.



  • . خزعبلات .

شید برید دیگه

اه

  • . خزعبلات .

دعوامون شد

کرم از من بود

مامان اینجا بود و وحید علی رغم چشم و ابرو انداختن من حاضر نشد صداشو بیاره پایین

من گر گرفتم

بعد عروسی مون این دومین باره که مامان اینا مهمون منند

عصر خوابیده

پاشده

تعمیرات فلان رو انجام داده

من هم غذا بپز و نظلفت کن و ‌‌‌‌‌‌....

آخرش هم جلو مامان گفت فلان

از پله ها دویدم طبقه یک

من یکسال دارم زندگی میکنم و عملا یه سر سوزن نذاشتم کسی صدای دعوامون رو بشنوه

حالا جلو مامنان ؟؟

دوییدم پایین

کفش عزیز بیتا جلو در بود

عزیز خبرچینه

نرفتم تو

لباس از بند جمع کردم اومدم بالا

رسیدم تو خونه

منشی تلقفن گفت کالد فرام خونه بابا

پریدم

گوشی رو از دستش گرفتم

باباش بود

گفتم دست وحید درد نکنه

پذیرایی رو تموم کرد

سنگ تموم گذاشت

الان اومده

باقیشو بعدا 

  • . خزعبلات .

واقعا دوتا کاف مشنگ تو خونه نگهداشتن یه دردیه که من و وحید میفهمیم

خدایا

هرکسی را ببر خونه خودش

آمین

  • . خزعبلات .

رفتیم چش و چال بازار و درآوردیم.

چه حالی داد

  • . خزعبلات .

مادر و مادر شوهر آدم جمع بشند و چپ و راست از نوه دارشدن حرف بزنند آدم یه جورایی میشود.

اول دلش آب میرود واسه حاملگی که عجیبترین حس آدمیزاد است

بعد احساس میکند دارد دیوانه شوهرش میشود

بعد زل میزند تو چشم وحید که ببین چی میگند

بعد یک هویی قید همه چیز را میزند که ای بابا 

ایران هستیم

درآمدمان  یک تومن است

اتاق اضافه نداریم

حوصله ی ونگ ونگ نداریم

خودمان واسه خودمان بسیم

تز من مانده

شغل وحید لنگ در هواست

دلم میخواهد اقامت بگیرم برویم

هند و سنپیترز و قونیه چی پس؟

تازه

همه به شرط اینکه دم و  دستگاهمان سالم باشد.

بعد 

خیلی آرام

جوری که به زانو فشار نیاید

آدم از روی افکارش نیم خیز میشود

بلند میشود

شلوارش را میکشد بالا

زیپش را میبندد

دستش را صابون میزند و کلا میزند به چاک.

  • . خزعبلات .

یغما گلرویی:

«پسربچه ای که تو رو دوست داشت»


تو از کوچه‌ رد می‌شدی، یادمه! 

با یه پیرهن ساده ی صورتی

یه جایی حوالیِ دَه سالگیم، 

همون سالای روشن و قیمتی


دوتا جوجه‌رنگی توی پیرهنم، 

یه برگِ لواشک تو دستام بود

وطن واسه من خونه‌مون بود و بس، 

همون کوچه معنای دنیام بود.


تو مثلِ یه قو رد شدی، یادمه! 

رو دریاچه‌ای که منو غرق کرد

گذشتی و بعد از عبورت جهان 

دیگه پیش چشمای من فرق کرد.


می‌خواستم همه چیزو قسمت کنم، 

با اون چشمای روشن خواستنی

یه جوجه، یه تیکه لواشک، یه تاس، 

چهار پنج تا تیله، یه لیس بستنی


ولی تو گذشتی و با تو گذشت، 

همه آب‌های جهان از سرم

حالا با همین موی جوگندمی

از اون کوچه با فکرِ تو می‌گذرم.


پسربچه‌ای که تو رو دوست داشت،

به عشقِ تو تبعید شد از بهشت

سرِ زنگ انشا توی دفترش 

برات اولین نامه‌هاشو نوشت.


قایم کردشون تو کیفِ مدرسه‌ش

کنارِ کتاب و تراش و مداد

بغل دستِ پرگار و نون و پنیر

ولی هرگز اونا رو دستت نداد.


پسر بچه‌ای که تو رو دوست داشت، 

هنوزم به یادت نفس می‌کشه

هنوزم تو خواباش قدم می‌زنی

نمی‌تونه بعد از تو عاشق بشه.


هنوزم تو از کوچه‌مون می‌گذری

یکی این‌جا مثلِ قدیم مستته

می خواد نامه هاشو به دستت بده

ولی دستِ بچه‌ت توی دستته.


یغما گلرویی

  • . خزعبلات .

برگشتیم

  • . خزعبلات .

بیاید دایرکت و یک عالمه تعریف تمجید کند و تو همش قند توی دلت آب بشود خیلی حال میدهد.

  • . خزعبلات .

حقیقتش اینه که منم نمیتونم بفهمم بعضیا مثل شما، که داشته هاتون، روزمره هاتون، آرزوی ابدی و محال و نشدنیه امثال منه، چرا باید انقد قدرشو ندونین.

نمیدونم شایدم من چون یه آدم حسرت به دلم، به نظرم بودن تو شرایطی مثل تو، یه ایده آله. یه چیز فانتزی. شبیه کارتونای والت دیرنی. یه چیزی که اگه تو زندگی آدم اتفاق بیفته باید دو دستی بچسبیش و فقط ازش لذت ببری. 


نمیتونم بفهمم چه جوری ممکنه آدم اصلا با کسی که اینهمه دوسش داره دعوا کنه. چه برسه به قهر و چمدون و تجدید فراش.


شایدم من اشتباه میکنم. شاید زندگی واقعی همینیه که تو دربارش مینویسی. شاید من چون یه عمره دویدم و باز به هیچی نرسیدم، مثل تو قله فتح نکردم، و حتی یه شب،حتی یه شب، حتی یه شب یه نفس آروم نکشیدم، همیشه یا نفس نفس زدم و نفس کم آوردم، یا نفس عمیق کشیدم که مغزم خنک شه ، فکر میکنم خدا رو چه حسابی یه چیزایی رو به بعضیا میده و از بعضیا دریغ میکنه...




خب من هیچوقت نمیام بگم که داشتم توالت میشستم ، و کلی کثافت اسپلش شده از در و دیوار پاک میکردم.

خب نمیام بگم که دهن جفتمون صاف شد که شهریه ترم پیشمو با هزار خاک به سری تقسیط کنیم

یا روزی هزار بار همت بهم میگه سفر اینا کنسل تا سال دیگه که دستمون وا شه

خب من بهت نمیگم که واسه نصف شدن هزینه ها کلا شام و نهار پایینیم 

و عملا حال نمیکنم تو دوره زنونه های احمقانه مامان اینا شرکت کنم چون اونقد لباس و طلا ندارم که هربار نو بپوشم

یا خرید نصف وسایل خونمون از پلاسکو دو تومنیهاست 

یا با فاصله ماهانه معین خودمون رو مهمون بعضی کنسرتها و رستورانهر و .. میکنیم

هیچوقت دلم نمیخواد بنویسم که بعد هر تلفن چه فحشهای رکیکی به اونور خط میدم که طرف خودش لشه و زنگ میزنه مغز منی که در روز ۱۱ ساعت تنهام و ۸ ساعت خواب و فقط ۵ ساعت وقت دارم به کار مشترک مثل تعمیرات و خرید برسم ... باز جمله طولانی شد ساختارشو گم کردم 

طرف زنگ میزنه می ..اد

یا مارشال که واسه خل کردن یه قوم بسه و عملا یکساله تنها موجودیه که باهاش در طول روز در ارتباطم.

من هیچوقت اینجا نیومدم بگم از همه چیز و کسم زدم اومدم شهری که یک دهم شهرم جمعیت داره و فقط یک خیابون داره که بشه پرسه زد و لا غیر

یا اینکه از پنجره آشپزخونه روزا میمونم رو به کویر و عشقهای احمقانه و عاقلانه و عاشقانه ی قدیم رو مرور میکنم و هزار هزار بار میپرسم آخه از دل جنگل و دریا اومدم تو این برهوت چه غلطی کنم

یا اینکه کار

یا اینکه از بی کسی خانه سالمندان

یا اینکه از تنهایی و سکوت و سکون با صوت قهرم

روزی هزار بار به همت میگم وزوز نکن.کل روز خونه ساکته و حتی صدای راه رفتن و گاهی نفس کشیدن و غذا جوییدنش منو عصبی میکنه

دردی که از گذشته میکشم گفتنی نیست



ما همه تو یه تیمارستانیم ،فقط بخش هامون فرق میکنه.دلم نمیخواد مثل اون احمقا که بدبختیهاشونو ردیف میکنند به نظر بیام ولی درد کم نیست.درد منحصر به یه نفر نیست.درد درده.از هر جنسی باشه میسوزونه.

تو از دویدن و نرسیدن بسوز.من از دیر رسیدن.

چه فرق داره.

آتیشش همونه.


  • . خزعبلات .

هرقدر هم هورمونی باشد

فیزیکال باشد

آنزیم ترشحی باشد

کدام قانون فیزیکی میتواند هرشب مرا وادار کند زیر نور کمرنگ شبخواب زل بزنم به دماغ بیریختش و توی دلم همش فریاد بزنم پسر از این خوشکل تر تا به حال ندیده ام.

آدم که نمیتواند به دل خودش دروغ بگوید

وقتی دلم برای قدش آب میشود.وقتی انگشتهای پاهایش از تخت دومتری بیرون میزند 

خب

من که خر نیستم

با خودم تنهایی

توی دل شب 

یواشکی همه ی پسرهای زندگی ام ( دیده و ندیده) را چک میکنم

قد همه

خوشکلی همه

تیپ و مردانگی همه 

کوفت و درد و بلای همه

را هزار بار چک میکنم.

بعد یک نفس راحت میکشم که بهتر و خوشکلتر و خوش تیپ تر از وحید تویژ دنیای من زاده نشده

بعد انگار دوردست ترین قله را فتح کرده باشم

یک نفس راحت میکشم که مال من شده

بعد میخوابم

از خدا میخواهم همه ی زن ها و مردها و دوستها همین حس را داشته باشند

چون خیلی خرکیفی توش دارد

  • . خزعبلات .

یغما گلرویی:

«ماتریکس من و تو»



بعد از ما

پیج های عاطلمان باقی می مانند

چون روح های سرگردانی

که با خود حمل می کنند

چمدانی لبریز خاطره را.


بعد از ما

ایمیل های فراوانی 

برایمان فرستاده می شود

از آشنایان بی خبر،

همکلاسی های قدیم،

شرکت های تبلیغاتی،

لاتاری های یک میلیون دلاری حتا 

با خبر برنده شدن

و ایمیل باکسمان - چون سگ ولگردی

که از باز کردنِ قوطی کنسروی زنگ زده 

عاجز است-

توان خواندن آن ایمیل ها را نخواهد داشت.


بعد از ما

تا همیشه منجمد می شوند 

کلماتمان

در وبلاگ هایی که این بار

صاحبانشان هک شده اند

اما دوستت دارمی 

که با ایمیلی مخفیانه برای تو فرستادم

با مرگِ اینترنت هم

از بین نمی رود. //



یغما گلرویی


photo by yaghma golrouee

  • . خزعبلات .

آقا یکی به این متین بگه ما می فهمیم ما رو خیلی دوست داری، ولی به قول خودت هم خودت داری عذاب میکشی هم من. میام شرکت فقط خداخدا میکنم بیام خونه. بابا مردت باید اعصاب داشته باشه بره سر کار. نه اینکه تموم هوش و حواسم به خونه باشه. خودت میدونی نوشتن توی شرکت چقدر سخته. با بدبختی میام پشت سیستم اینترنت و برات می نویسم. بیا و یه خورده کمتر وابسته باش بهم. ببین من از خدامه انقدر دوستم داری، ولی از همه چی می افتیما. تو هم که بدتر، تا من نباشم دست به سیاه و سفید نمیزنی. الان جلوی این قضیه رو نگیریم بعدا درست کردنش غیرممکن میشه ها، از ما گفتن بود. حالا خود دانی.

  • . خزعبلات .

سید مهدی موسوی:

دنیا هنوز آماده نیست. دنیا برای بچه دار شدن آمادگی ندارد. من دوست ندارم کسی را اذیت کنم. آن وقت چطور بچه ی خودم را شکنجه بدهم؟

امروز دیگر نمی شود بچه دار شد. فقط جمعیت زیاد می شود، آمار بالا می رود. حالا ساده است بچه دار می شوی، ولی بعد یک روز می رسد که بچه ات می آید توی چشمت نگاه می کند. چیزی نمی گوید. فقط نگاهت می کند. همین.

آن وقت چه می کنی؟ خودت را روی پاهایش می اندازی؟ یا چی؟...


خداحافظ گاری کوپر/ رومن گاری

@seyedmehdimoosavi2

  • . خزعبلات .
دلم میخواد یه صد میلیون داشتم دیگه کار نمیکردم. نه ساعت توی طول روز روی صندلی شرکت، یک ساعت و نیم رفت و برگشت و بعدش هم خستگی. دیشب همش به خواب گذشت. دلم میسوزه برای خودم و متین. میرسم خونه نعشم. تموم سعیمو میکنم تا میتونم بیدار باشم و کنار متین. دیشب نمیتونستم خودمو نگه دارم. اما خیلی تک و توک پیش میاد اینجوری بخوابم. باید برم تو کار ورزش، البته مدتهاست میخوام برم تو کارش. خدا توفیق بده انشااله. سلامتی باشه

پ.ن:
راستی دیروز علی پاکی هم به جمع متاهلین پیوست و بمب خبری شرکت شد با حرکتش
  • . خزعبلات .

این دومین هفته ایه که آخر هفته رویایی داریم. الان هم احضار شدم برای نصب دریچه کولرِ توری شده ی اتاق مطالعه. بیدار شدیم تا الان مثل بنز مشغولیم. بعد انار پاک کنون داریم و پازل عارفه چسب زنون. میام زودی
وحید

  • . خزعبلات .

ساعت بیولوژیک من گیر داده به این موقع

پسری که داماد شده اومده بود ، با یک جعبه شیرینی رولت فرد اعلا و من همش نگران همه ی دخترایی بودم که الان تو بلاگش دارن شرحه شرحه میشند

نیست خودم و وحید تو بلاگفا آشنا شدیم و کتار به جاهای باریک رسید،میفهمم دختر چشم انتظار یعنی چه.شاید از خیل دلدادگانش یکی چش براه باشه پس بهتره زرودتر بگه عروس شده.ووو

رفتم دانشگاه

زبان فنی معماری

و زبان تخصصی بود

تموم شد و رفتم بانک سرمایه

همه چیز الی بود

دلیوری زنگ زد که خونه ای 

من باهاش مشاهیر قرار گذاشتم و خرید رو ازش تحویل گرفتم

داریم سه تایی میریم خونه زهره

تا همت از کار بیاد

  • . خزعبلات .

۷:۲۰ با صدای هشدار موب همت بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم.

همت تصمیم نداشت با سرویس بره و عملا تا ۱۰ لالا بود

چندتا کار مهم داشتم

اول activation ویندوز جدیدم که از سری _GX_ getforce و خیلی خفنه

پچ چند مرحله ای داره و کلی دنگ و فنگ و بلاخره حدود ۹ last start up اومد و با دیدن preparing your desktop نفس راحته رو کشیدم و به خیری تموم شد

شیر کاکائو درست کردم و سرگاز نیم لیترش رو بالا کشیدم 

گذشت و حدود ۱۰ همت به صورت روح سرگردان رفت تو توالت و منم با روغن زیتون یه تابه پنیر  برشته درست کردم( غذایی رشتی که برای صبحانه و میان وعده عالیع، روغن زیتون داغ میکنم پنیر گودا یا پارمزان یا اگه میخوام خرکیف شم پنیر خیکی تبریز که تلخشور ه میریزم و به محض آب شدنم پنیر دوتا تخم مرغ میشکونم و میذارم نیم بند شه) .

با هم خوردیم و همت رفت و من گفتم پنجره آشپزخونه رو درزگیری مجدد کنم که خاک رو کابینت بیداد میکمه.

تو دلم گفتم با صدای اولین ضربه چکش پلاستیکی رو چهارچوب پنجره رب رب میاد بالا و یا حداقل مارشال میزنگه که بابا جان چی شده؟

و 




همینطور شد.

خخخخخخ

دهن سرویس تو شلوارش زنبوره.از بس بیقرار و جستجوگره وقت نمیکنه سوار آسانسور شه 

گاهی به پا دویده و گاهی به سر شده 

نهار کل ساختمون پایینیم

دارم آماده میشم برم

با ورم وحشتناک تتوی دیشب موندم چه جور در انظار جمع حاضر شم.

وحید

بابت نون سیر ممنون.

  • . خزعبلات .

متین من می خوام بات دوست بشم. از بچگیم دیگه به کسی اینو نگفتم. 

(لبخند و اینا)

حالا بعدش چی؟ نمی دونم.





خخخخخ

وااای اگه شوووهرم بفهمه چی؟

دوستی بابا

دوست

  • . خزعبلات .

بیدار شدم.

هم تز مانده بود ،هم بیمه.

هم کار خونه و هم سالمندان.

و .‌..

تمام روز به شیرین نشاط گذشت.

چرا ما اینقبد بدبختیم 

  • . خزعبلات .

از رفتنش نمیگذره که شدیدا دلتنگ شدم

حالم خوب نیست

بیا

  • . خزعبلات .

خودم را دعوت میکنم به چالش بیکلاسی.

من دو هفته ای میشود که گارد بستم به همه چیز و زن خانه دار شدم.

به کرات دست توی دماغ میکنم و سرم را میخارانم.

سیفون فرنگی را هر سه بار یک دفعه میکشم.

مسواک را چند روزی بود فراموش کرده بودم( جز امشب که از این مسواک با کلاس گرون جدیدا خریدیم و با سنسو داین رفتیم تو کارش ) 

حوله آشپزخانه را برمیدارم صورتم را خشک میکنم و راححت توی سینک تف میکنم‌

دستم را با دامنم خشک میکنم و ککم نمیگزد که گاز روغنی است.

فکر کنم عاشق شده ام.

  • . خزعبلات .

عروس شد.

خیلی خوشحالم.،

مخصوصا امشب که داشت تلفنی عزیزم عزیزم میکرد.

  • . خزعبلات .

مادر آدم یکبارگی بزنگد بگوید فلانی رفته فلانجا؟ میگم از کجا میدونستی؟

میگه عکس قله کوه آراراتشو لایک کردم.

دهن سرویس اونو تو چه جوری پیدا کردی آخه؟

من:-\  

مامان;-) 

اینستگرم:O 

آرارات شخصا:-) 

  • . خزعبلات .

گفتم

  • . خزعبلات .

من از تو هیچ نمیخواهم

جز تکه پاره های گریبانم

نوستالژی های مرگ مکرر را

......     دوباره پریشانم



تنها رفته بودم

هرقدر هم که کرگدن باشی ، شدنی نیست فراموش کنی.

تهران برای من کافه سپیدگاه است

با یک عالمه آدم توش که خیلی با کلاس می آیند به سیگارکشیدن و گاه نامه خواندن

ولی علی پیک موتوری تنها آدمیست که به حرف زدن با او تن میدهم

مثل امین خودمان است

تهران برای من جینگیل خریدن از متروست

تهران برای من آدمکی ست که بود 

ولی حالا  

.

.

.

.

هست.نمیشود نباشد.دارد زجرم میدهد.دارد خفه ام میکند.بی وحید دیگر تهران رفتنی نیست.امروز پایم سرمیخورد بروم سپیدگاه.

رعشه گرفتم.

کیفم را محکم چسبیدم.

گفتم آقا ترمینال؟

گفت بیا.

رفتم.

  • . خزعبلات .

نشستم نمونه سوال خواندم

خیلی زیاد

هیژ نیامد

حشره افتاده به جانمان

از غروب تا حالا فقط نیش میزند

لباس و ملحفه و ... را غرقابی کردم

دوش گرفتم 

دمر افتادم رو تخت

وحید داشت چی چیِ حزب توده را میخواند

مهسا زنگید

پاشدم که به بهانه تلفن قدم روزانه ام را بزنم

وحید کیم میخورد و میرقصید

سوسک مرده را با دستمال بداشت انداخت در کاسه توالت

سیفون را کشید

رفت خوابید

مهسا گفت ۲/۵ وزنه میزنند

تلویزیون را بلد نیستم 

یعنی نمیدانم چه جوری باید از ستل بروم رو آنتنا

روشن کردم

شبکه نمایش بود فک کنم

امیر جعفری و مهران رجبی و اون پسره که کافه کاست رشت همش می آید و دوست عماد قویدل است آها رامین راستاد ( یادم باشد خونه ی ما بالای کافه کاست عماد قویدل است و این خیلی خنده دار است که من نمیدانستم اون کیه و مهسا هم نمیدانست و بعد یک روز فافا گفت خدای من.... بریم اینجا قهوه بخوریم این پسره رپر است و من توی دلم گفتم کچل هرشب مثل خاک به سرها اینجا را نظافت میبکند تازه تاکسی دایی مرحومش را دکور گذاشته جلوی مغازه و جای پارک ما را گرفته ) 

داشتند نقشه فرار از اردوگاه عراق را میکشیدند، سرم گیج رفت ، خیلی همین سیک صحنه درد داشت ، کانال یک بوی پیرهن یوسف داشت.دقیقا سکانسی که حاتمی کیا مسافر است و سر نصیریان داد میکشد که اگه نمیخوای راه بیفتی من پیاده شم، اینجا خوشم آمد چون حاتمی کیا محبوب من است و کلی حال کردم جوانی اش را دیدم بگذریم که همیشه کنج لبش تفی است.کانال دو داشت گربه ماهی در آب گل آلود نشان میداد.ما به گربه ماهی میگیم اسپیله ( فک کنم) و از روی سیبیلش شناختمش ولی چون شبها توی تلویزیون از آب گل آلود میترسم رفتم کانال سه.

کامران تفتی نه، اون یکی تفتی چاقو به دست توی اتاق فریاد میزد و ارباب و افسانه بایگان و او یک فرشته بود و کمند امیرسلیمانی داشتند کیوان را متقاعد میکردند که بیا زنگ بزنیم ۱۱۰.

بعد تفتی تلویبحا گفت اچ آی وی دارد و بعد خواجه نوری خواند و سهیلی زاده کارگردان بود.بعد دونفر فید شده را نشان داد که نوشته بود زیرنویسش زوج مبتلا ب اچ آی وی و مرد گفت ما از تزریق مشترک فلان شدیم و همون لحظه من توی دلم گفتم مادر دروغ گو را سگ .... برد.

کانال چهار داشت فانوس میداد،حمیدرضا شاه آبادی برای نوجونانان از خاطرات غلامان گفته.راستش گفتم خدایا غلامان کدام شاه که یهو کتاب بعذی به نام مسافر نیشابور را معرفی کرد و فهمیدم منظور امام رضاست.

در همین لحظه تلویزیون دونی وجودم لبریز شد و خاموشش کردم.

واقعا حماقت محض محض محض است که آدم مغزش را بدهد چهار تا کارگردان ببافند و بشکافند.

خاک به سرشون.

ابالهه.

  • . خزعبلات .

عبدولی برد و این پسره بلاخره بله رو گرفت و عروسی داریم و شام پایین بودیم و یه مغازه یافتم و لالا ندارم و باید برم روانشناس؟ روانپزشک؟ متخصص؟ 

خوبه

وقتی خوبه منم خوبم

  • . خزعبلات .

سوسک اومد

بزرگ

دوتا

زن و شوهر نبودند

چون یکی چروکیده و لهیده بود و اون یکی در اوج سرزنده گی

احتمالا افتاده بوده دنبالش و سر از خونه ی ما درآوردند.

سوسکها هم فهمیدن واسه خلاف باید بیان اینجا.

سرهنگ قضیه ش بماند.

وحید شربت مورچه ای میخواد ،یا خاکشیر.

درست کردم گذاشتم یخچال‌.

فردا آخرین جلسه بیمه س و چهارشنبه میرم واسه آزمون تهران.

خیلی کول و ملو روزها رو میگذرونم و طبیعتا دلم نمیخواد کسی رو ببینم.

نون سیر ژورکم آرزوست

  • . خزعبلات .

رو پول مینوشتند : زمان زلزله به پشتش نگاه کنید.

بعد نگاه میکردیم

اونورش نوشته شده بود: گفتم وقت زلزله نگاه کن.



طرف اومده پست قبلیم گفته بیا بلاگمو بخون.

رفتم

نوشته: 

ســلااام،

ممنون از اینکه 

ب وبلاگم سر زدین،




مشنگ خان.

  • . خزعبلات .

امروز مدرس برگشت گفت واسه خونه ای که دومیلیونه چقد حق بیمه آتش سوزی میگیریم؟

طرف گفته ۵۴ میلیون.

پاشیدیم

  • . خزعبلات .

ترس دارم از اون روز شوم. از مدتهاست که با منه. دیشب بعد از فیصله پیدا کردن کدورت دو شب قبل، باز این فکر شوم اومد تو ذهنم. باید ازش رهایی پیدا کنم و متقابلا متین هم همین طور. انگار باید همه چیزمون با بقیه فرق کنه. آدمیزادی به ما نیومده.

برخلاف هجوم افکار بد، حال امروزم عالیه.امیدوارم متین هم خوب باشه و خودش رو برای امتحان بیمه آماده کنه

  • . خزعبلات .

از اون چیزهایی بود که نباید میدیدم

دو تا خدمتکار با دستکش آشپزخانه !!!!! رفتند داخل اتاق معلولین ذهنی

مثل آدم های مست و وحشی لباس را از تنشان درآوردند،     دریدند

یکی یکی خواباندنشان روی تخت

یکی پاهایشان را باز میکرد

آن یکی تیغ داشت

خشک

با دستکش آشپزخانه

آن هم آلت زن



کاش ندیده بودم.

  • . خزعبلات .

تصدقت شوم (به رسم نامه های قدیمی)
خواستم بگم فقط چسب، چسب، چسب. والسلام

پ.ن:
ببخش که  همیشه بعد دو ماه به حرفات میرسم. فقط چسب، والسلام
خورش کرفس زدم و دلم هواتو کرد. از صبح به یادتم. ناهار که میخوریم میگم کمر این روز هم شکست. لحظه دیدار نزدیک است ثومبار

  • . خزعبلات .

اومدنشون کنسل شد

واسه تولیمو

مهم نیست

مهم این بود که من خیلللللی وقت صرف نظافت و آماده سازی کردم

امشب رفتیم سراغ آقای خندان

من معمولا ژنده پوشم و عارم نمیاد

ولی امشب فاجعه بودم

پیرهن گل گلی بلند

یه عبای سیاه روش

شال آلبالویی

مو شلخته

به محض ورود به اونجا یکی برگشت گفت سلام استاد.

من دیدم کوزه شکسته و ماست ریخته.

لم دادم رو مبل و پرسیدم شما بودی اعتراض نمره دادی؟؟؟

  • . خزعبلات .

سوال بیمه ای بلد شدم جواب بدم

چند در هزار بیمه درمانه

چند درصد بدنه س

اون توله سگی که قراره سوال درآره مگه خودش همه ی ۱۲۰۰ صفحه رو بلده؟

  • . خزعبلات .

مامانی 

تنهایی

و تموم کلاسهای طولانی که مجبورم زل بزنم به مانیتور و چرت بزنم.

درد دارم.

خیلی زیاد.

امشب دلم میخواد تنهایی برم خونه ی امین.

  • . خزعبلات .

من رسما بابت ناراحتی دیشبم و حرفی که زدم ازت عذر میخوام. با موبایل و توی شرکت و پشت میزم مشغول نوشتنم. از صبح دو تا ژلوفن انداختم بالا و فقط ثانیه شماری میکنم که روز تموم شه و بیام خونه. 

جون متین فکر نمیکردم انقدر ناراحتت کنه، آخه یه درد دل زن و شوهری بود. ادامه نمیدم که اذیت بشی.

خانوم جان

خودت هم میدونی دربست چاکرتیم. دریاب ما رو و بگذر از ما. هر کاری میخوای بکن ولی با من بد نباش. دوستت دارم ثومبار

  • . خزعبلات .

اومدیم خونه

۵۹۰ کیلومتر

در حالی که سفید کولی جان• من زیر خاک سرد لالا که نه،بیداره و تجزیه شدن نسوج هشتاد و دو ساله شو نظاره میکنه.

مامانی خوشکلم خیلی زود ملحق میشم.خیلی زود نفسم.



• سفید کولی اصطلاح گیلکی است برگرفته از نام ماهی به همین مضمون که بیانگر پاکی و آراستگی و ترگل ورگل بودن شخص است.

با کولی __به معنی خانه به دوش __ خلط نشود.

  • . خزعبلات .

مامانی من رفت

  • . خزعبلات .

امروز۸:۲۰ نفس خان زنگید که بیدارباش و کلاس رو دریاب.

تا ۱۲:۱۵ کلاس برگزار شد و بسیتار هم مفید و کلی حقوق بیمه و ... 

رفتم پایین

پدر به سمت کباب فروشی در حرکت بود و عطر یرنج زعفرونی عالم رو پر کرده بود.

خیلی بیشتر از نرمال خوردم و اومدم بالا

هنوز خونه خنک بود

با وجوداینکه کولر خاموش بود حدود نیم ساعت

گوشی خونه و گوشی  خودمو برداشتم درازکش افتادم وسط تخت

و یادم نیست کی خوابم برد

انگار تو خواب گرمم شد و تبلت رو برداشتم و گرفتم سمت کولر دیدم کار نمیکنه

از سایلنت که درش می آوردم کاملا یادمه

باز کار نکرد

گوشی خونه رو گرفتم سمتش و دکمه ها رو زدم

باز کار نکرد

باطری ها

جلبجاشون کردم و چند بار زدم لبه ی تخت واقعا داشتم آبپزمیشدم

یهو یادم اومد اینجا سمنانه 

من نزدیک به یکسال و نیمه که دیگه تو اتاق خودم نیستم.

من دیگه کولر گازی ندارم.

  • . خزعبلات .

شامی رشتی از اصول دین است‌.

امشب سرخش کردم.

رفتیم پایین.

شام تموم شد.اومدیم بالا که سگ رگ زنونه ی من زد بالا که هاااااای چرا فلان کسک به من احترام نذاشت و تو عین ببو گلابی بودی....

که همینجا وحید چهارشونه ی من یک جور تو خودش جمع شد که گفتم متین س... گند زدی پاشو جمعش کن.

بعد هی من فدات و تو مرد روزا و شبهای منی و الهی واسه موهای زیربغلت بمیرم و ...

پاشدیم رفتیم بیرون.سیگاری خرید و بستنی ای برای من.

از همینجا بود که من داستانم شروع شد.

مثل اینکه پوست موز را بکنی و دوباره توش جای موز،پوست موز باشه.

یا هلو را گازبزنی و جایط هسته توش هلوچه باشه

دبل چاکلت دیگه چه غلطیه آخه.

داشتم تهوع میگرفتم که رفتیم بابا رحیم و آب هویج زدم تا اون کوفتی بره پایین.

بعد خیلییییی

خیلیییسیییییی در شهر دور زدیم تا بنزین حرف زدمان تمام شد

آرامش نسبی برگشت

آمدیم

نماز خواندیم

ساز زد و من دو تا تصنیف چه چه زدم

توی تخت کلی حرفهای زبانشناسانه زدیم

طبیعیون

قراردادیون

فرمالستها

نقشگراها

صورتگراها

یاکوبسن 

اخوان ثالث

و ......

اون کتابی هم که آورده بود مثل شهرزاد برایم بخواند ،نخواند 

و گرفت خوابید

الان دارد خرپف میکند.

من دارم فکر میکنم

الهی برای موهای زیر بغلش بمیرم وقتی ساعدش را میگذارد ر

وی پیشانی و به لوستر من ساخته ی اتاق نگاه میکند و بعد یک عالمه سکوت میگوید

متین 

قشنگ شده ها.

  • . خزعبلات .

بیا ضامن شو تا رشت نرم و برگردم

  • . خزعبلات .

از ۲۹ تیر که روزانه ۸ تا ۱۶ پای نت میشینم و یه کله نت برمیدارم خیلی چیزا دستم اومده.اینکه یه سری از ما قوانین رو در حد تجربیات خودمون میدونیم،اینکه یه سری قوانین رو اندازه ی نوشته ای رو تکه کاغذ میدونیم،و در نهایت امروز که قوانین در حد فقط حفظ کنید بره و بدرد هیچ چیزی نمیخوره .

دهنمون صاف شد از این همه هماهنگی و یکدلی

  • . خزعبلات .

امروز کتاب "سوگ مادر" رو شروع کردم. صبح توی سرویس، شب توی مهمونی خونه علی و بعد الان قبل از خواب. متین عالیه. برام کلی ادا در میاره تا بخندم، اما به قول خودش من عرضه خندوندنشو ندارم. خب هر که را بهر کاری ساختن. بهش گفتم انقدر ادا در نیار که بعدا من باید عذابشو بکشم. گفت چرا که یه جمله از سوگ مادر رو براش خوندم و جفتمون داغون شدیم و چشامون رفت. به قول متین، بزرگترین درد همین بودنه و بدتر اینه که رهایی یکی از این درد، مضاعف کردن درد دیگریه. آخه مثل گیاه عشقه بهم پیچیدیم و در هم تنیده ایم.

دوستت دارم متین

بمونی برام تا کنارت پیر بشم

  • . خزعبلات .


دیشب برای اولین بار شام درست کردم. متین روی مبل با تبلت ور میرفت و منم مشغول آشپزی. چیز بدی نشد. اگه تونستم عکسشو میذارم. دلم میخواد اندازه یه خط هم شده وقت کنم توی وبلاگ بنویسم. دیشب زود خوابیدیم. پنج و نیم صبح بیدار شدم و رفتم دو تا میوه خوردم و آبم روش و دوباره خوابیدم. متین هم مشغول کلاس هاست و منم امشب میخوام برم سراغ کارهای پروانه نظام مهندسی و احتمالا سینما برای فیلم "ایستاده در غبار".

  • . خزعبلات .


از شرکت برات می نویسم
آخر از دست هم دیوونه میشیم. تا کنار همیم اون جوری داستان داریم، دور هم هستیم اینجور.
فقط خودمو سرگرم کار کردم که زمن بگذره و زودی بیام پیشت.
آی بدونی صبح با چه بدبختی و حس فلاکتی بیدار شدم.
منتظرم صد میلیون گیرمون بیاد، بشینم خونه و بیکاری طی کنیم. تا اون روز!

  • . خزعبلات .

عشق را باید به اندازه لیاقتش صرفش کرد.

  • . خزعبلات .

بد زنگ زد که متین یه رستوران خوب تو رشت بگو ،منم فک کردم دوستاش رشت هستند و ....

که گفت رفتیم ماهور.

وااااای.

منظریه تا خونه ما نهایتش دو کیلومتر راهه.

مست شدم.

واااای خدا.

نشستم کلی گریه.

آها.اینم بگم که من سی دی  امیر بی گزند و ماه و ماهی و دخت پریوار و با هم خریدم.با اختلاف فاحش دخت پریوار کلا پلی اور اند اور میشه.امروز زدم کانال چاووشی و ....

  • . خزعبلات .

بلاخره لادن باهاش حرف زد و بعد یه کش و قوس فلان ،من تونستم کاری کنم که آقا صداشو بشنوه و بفهمه لادن از بس هول کرده،خودش نمیدونه داره چه میکنه.

اصول بیمه و ریسک بیمه تموم شد‌.با این مشنگ دوتا درس دیگه هم داریم که ببینیم چه میشه.

نرفتم سالمندان چون دلبر جان ماشین و برده.صبح رفته بود نظام دنبال کاراش و گویا نصفه مونده و خودشو ۱۱ رسونده آریا‌.

من هم از ۸:۳۰ پای لپتاپ بودم و الان سر بلند کردم دیدم ۳:۵۶ شده و نهار و چای و هیچی.

صبحونه با وحید شیر گرم و کرن فلکس خوردیم و صد عجب که تا الان نگهم داشته.

فردا شام خونه آرمین مهمونیم و همت زنگید که امروز دیر میرسه و بس ضجه زدم دوباره پیامید که عین گذشته میاد و از انتظار خبری نیست.

حالا کلی برنامه داریم که باید امشب بشینیم پاش.

حرکت بعدی من پیگیری چک و ضامن و ... است.الان که این پست تموم شه میرم یه شربت توت میزنم و آبی به سر و صورت.بعد میشینم پای سایتش تا ببینم چه گل بگیرم سرمو.

همه چی خوب و آرومه.

همت بیاد.

همین

  • . خزعبلات .

کلاس آنلاینم امروز از ۸:۳۰ تا ۱۶ شروع شد.

ما عینهو وزغ نشستیم زل زدیم به استاد ،داره یادمون میده چیکار کنیم.

خیلی شغل جدید خوبه.

وحیدم رفت تهران.از سمنان تا شریف آباد دوستت دارم عزیزم.

  • . خزعبلات .

سرویس.جلیل تویی؟

  • . خزعبلات .

بلاخره شغل سومم معلوم شد

match maker

این چند روز از بس دختر معرفی کردم به دوستان خودم الان هاج و واج موندم کی مال کی شده؟

همش نگرانم عکس زن یکی رو واسه یکی دیگه نفرستم.

همه میگن شوهر کمه.

ولی به نظرم ازدواج کمه و چون دختر بیشتر آسیب میبینه یهو فک میکنه شوهر کمه در حالیگه دور و بر من پره از پسرای مجرد.

حالا آمار و ارقام به کنار

خدا کنه عروسی بیفتیم

ایشالاااا

  • . خزعبلات .

امروز پته تمام شد.از مهر ۸۷ شروع کرده بودمش.

وحید که آمد رفتیم عکس گرفتیم،این ملک تجاری به مساحت ۷۰ متر اجاره داده میشود.

پول پیش را ریختم.و از زمان افتتاحیه ، اجاره ی ماهانه را هم میدهم.

رفتیم هایپر.یه جای خیلی تمیز و دوست داشتنی.خییییلی.مثل نجم خاورمیانه.البته پوشاک و ظروف و ... نداشت ولی در کل خیلی ماه بود.مخصوصا بخش میوه و سبزیجات.

الان چشام داره میره.

فردا باید برم سالمندان.

خیلی وقته خبرشون رو ندارم.



وحید دوستتت دارم

  • . خزعبلات .

رفته بودیم نمیدونم کجاها

اخیرا همش ما را یک جاهایی میبرد که اسمشان سخت است

لاسِم

بعد شب کمپ زدیم و چهارصبح با سر و صدای دوتا ماشین پر از بچه ی قد و نیم قد بیدار شدیم

من چهارتا جک وجانور دارم ،نصف گردشها رو به خاطرشان کنسل میکنم،زنه نوزاد یک ماهه را برداشته از اصفهان آورده فیروز کوه.

برگشتیم

خیلی همه چیز عالی

فقط نمیدونم چرا هربار من کلی ظرف و لباس شستنی دارم.

القصه امشب ترکیه کودتا شد.روژین اولین پیام رو به شهلا داد و من پی گرفتم.

اردوغان هلاک شه ایشالا


  • . خزعبلات .

کلا دوست ندارم برای من کسی به زحمت بیفتد.

دو بار خیلی نافرم از بودنم خجالت کشیدم.

من و بابا هر دو دانشجوی تهران بودیم،هر هفته رفت آمد میکردیم.همیشه من با تاکسی میرفتم،یعنی بابا مرا میبرد ایستگاه تاکسی و شب با تاکسی بر میگشتم.حدود صد تومن همین رفت و برگشت.بعد خودش با اتوبوس میرفت.همیشه میگفت من قدم بلند است و در اتوبوس راحت ترم ولی من هیچوقت باور نکردم.آرزو میکردم کاش نبودم.

امروز وحید اضافه کار مونده بود تا ۸ وقتی اومد در بدر دنبال مچ بند بود.تمام روز با موس کار کرده بود و دستش را میمالید بهم تا دردش آرام بگیرد.دلم میخواست جووووون بدم و اون صحنه رو نبینم.

  • . خزعبلات .

منتظرم

اول از همه وحید ساعت ۸ یا شایدم ۹ بیاید خانه

منتظرم 

فردا سرعنان را بدهیم دست بدمست ما را بردارد ببرد از همانجاها که من نمیدونم چه جوری پیدا میکند

منتظرم

تند تند پته را تمام کنم

منتظرم 

از شنبه بروم سراغ تزم


اینها به کنار دوتا مهمانی در پیش است

عمو محمد خبر داده بیاید، و مهندس گرزین.

همه ی این اتفاقات کافیه تا بشینم یه برنامه بریزم

  • . خزعبلات .

تخت،خیلی زیاد در معرض کولر است.پاهام یخ کرده.میچسبانم به ساقت.چقدر خوب است که تمام بلندای من تا نصف ساق تو بیشتر نیست.صدای اذان بلند میشود.عطر بدنت میپیچد،همه جا را پر میکند،به خصوص ریه هام و دو چشمم.عین یابوها گریه ام میگیرد.سفت بغلت میکنم.

خدا به حق این اذان تو را در پناه خودش بگیرد.

دیشب یک حرفی بهت زدم،انگار استخوان توی گلو را درآورده باشم،از دیشب خیالم راحت شده.

اگر روزی بدانم که دیگر ،بازگشتی برایت نیست، یعنی زبانم لال اونجوری شدی که نفس نمیکشی،

اول از در میروم بیرون،دکمه ی آسانسور که معمولا روی پی است را فشار میدهم ،بعد میروم بالا.در پشت بام را باز میکنم.میروم به پهلو مینشینم همانجا که آن شب با بچه ها تلسکوپ را برداشتیم توی خانه ی مردم را نگاه کردیم.بعد خودم را ول میکنم توی پارکینگ.

وحید.

حالم خیلی بهتر است‌.

مرگ من خیلی زود دوباره ما را وصل ِ هم میکند.

البته تو اینقد بیشوووووری که بعد من زن میگیری،فقط لطفا یه خوشکل و با کمالاتش و بگیر که اون دنیا کونم نسوزه.

  • . خزعبلات .

همایون شجریان نامه ای نوشته اند که حال استاد شکر خدا خوب است و ایشان تفعلی !!!!! زده اند به حافظ و چنین و چنان.

دیشب و امروز کتاب یا بهتر بگویم نمایش نامه مجلس قربانی سِنِمّار بیضایی را میخواندم،

چند غلط فاحش املایی داشت.

این ویراستارها چه غلطی میکنند آقا

یادم آمد

جذر !!!!! و مد بود

  • . خزعبلات .

از سر کار برات می نویسم. در اوج خوبی و خوشی و خوشبختی هستم با تو. فقط زمان کم میارم. هر چی تلاش میکنم برات همیشه یه چیزی کمه. شاید بگی من سخت پسندم، ولی آخه با این همه خوبی هات مگه میشه سخت پسند نشد؟

دوستت دارم متین بانو

تا ابد بمانی برایم تا من دورت بگردم

  • . خزعبلات .

امروز بعد دکتر، وحید رفت خونه ی هیژ تا پرنده ها رو بگیره.تموم مدت هی میگفتم یازده تا بچه ،یازده تا جوجو.

اومدند.

سفیدم نبود.

یادم نبود زردک خورده تش.

( زبانشناسی خوربن فعلی  + گذشته ساز د+ ه صفت مفعولی ساز+ ت آوای میانجی+ ضمیر مفعولی جمله) 

  • . خزعبلات .

قبول شدم.با شیب ملایم از هفته دیگه کلاسا شروع میشه.خوشحالم

  • . خزعبلات .

فردا مصاحبه است 

و من خیلی لفظ قلمانه نشستم تمام سوالات احتمالی و نا احتمالی را از خودم پرسیدم و بعد

خیلی لفظ قلمانه نشستم تمام پاسخهای احتمالی و نا احتمالی را به خودم جوابیدم

و آنگاه که به خودم آمدم دیدم ساعت ۳ شده و ۴ وحید باید مرا ببرد ترمینال.

گلو درد دارم.

در راستای علاقه به جوش،امروز تاول سفید روی لوزه را با موچین خراش دادم.وحید عین جن بو داده ظاهر شد و گفت خیلی کثافتی، بعد رفتم خلال دندان و گوش پاک کن آوردم ، خراشش دادم، خون آمد، بعد با گوش پاک کن فشار داد، کل دهنم طعم چرک سگ مرده گرفت و سر دو ساعت نشده باز همان تاول سفید با همان چرک سگ مرده  روی لوزه داشت پوزخند تهوع آوری نصیب چهره ی در حال آآآآآآآآآآععععععع گفتن من حواله میکرد.

حالا این چرندیات به کنار

فردا بروم تهران

اول چهار راه کالج مصاحبه دارم.دوقدم پایین تر از مراسم وداع با کیارستمی.خیلی شلوغ خواهد شد.

بعدش بروم لاله.دانشگاه.بدهی ۹۵۰۰ را زده اند ۱۰۸۰۰ ،من مانده ام این دانشگاه آزاد با این اندازه حرام خوری چرا خناق نمیگرد،سقف امورمالی اش آوار نمیشود روی  آدمهاش؟

تا ۴ راهی نمانده.

خوابیدن یا نخوابیدن؟

مسئله این است

  • . خزعبلات .

مهتاب نصیرپور ، نویسنده ی نمایشی که نمیتوانست نقش اولش را تصویر کند، از قطامه سرپوش سفید را میگیرد و روی صندلی وسط صحنه مینشیند و 

آآآآآه

با من چه کردید

برای بالا بردنم مرا کشتید و از یادها بردید


بعد بلند میشود تا ابن ملجم (امیر جعفری )در نور صحنه آشکار باشد و علی برای همیشه ی تاریخ در سایه.


به ضرس قاطع بینظیرترین نمایشی بود که دیدم.حتی بهتر از شیر در زمستان آنتونی هاروی که سالها بی بدیل وسط وجودم نشسته بود و دیگر نیست.

  • . خزعبلات .

به نام خدا

با تب و لرز و دریوزگی

با اومدن همت خون تازه ای در رگهای خونه ی ما جاری شد.،،( نکته زبانشناسی: خونه = خون+ ه) البته در حد خیال خام و اینا

به زور بیدار موندیم تا غذایی که بابا با مشقت تهیه کرده بود و میل کنیم،مهسا و عظیم هم به بدبختی تا ۱:۳۰ اینجا بودند 

تا اینکه با رفتنشون من بودم و جوجه خروس ،فردی و موش ملوس

لرزه های اولیه

تب

و 

حالا که صبح عید است همه لالا هستند و صبحانه خوردم و رفتم سراغ وحید که رو تخت دختری های من لمیده

مثل همیشه با دست راست زد رو گودی شونه چپش که بیا لالا 

اما هم تن من داغتر از اینحرفها بود

هم دلم نیومد بعد نه ساعت رانندگی خواب صبحش و خراب کنم.


  • . خزعبلات .

احساس فوقولاده ی آمدن همت

اونهم ساعتها زودتر از موعد مقرر

اونهم با کلی چیز میز جدید و خواستنی

حقیقتا میتونه باعث یه بیخوابی و تهوع و دلشوره ی افتضاح شه.


خدایا

چرا هورمونام چپکی کار میکنن

الان باید خوشحال باشم

از استرس و تهوع میخوام روزه خور شم.



اینو بنویسم که سالها بعد یادم باشه برگشتم به سپید گفتم،عزیزم،من واسه خودت میگم که زندگیت مثل مامان و خالت نشه.چه قدرتیه که خدا بهم داده بزنم طرف و آش و لاش کنم،خودمم نمیدونم.الان درحالیکه راضی ام،از اون روی سگی خودم خیلی حساب میبرم.

  • . خزعبلات .

شب وداع بود

داشت میرفت پیونگ یانگ

بابا رفت تورنگ طلایی

پلا کباب بلامیسر مسحور کننده خرید

بدون اشپل

چون امیر از اشپل بیزار است

چون خرفت یک گیاه خوار است و میخواهد وگان شود

مامان برایش متنجان پزید

هیچی 

ترکاندیم دل و روده و معده را

عظیم تشک مواج خرید برای مامانی

خدایا

دوتا آپشن داری

یا مامانی را بکش

یا خوبش کن


سلام علی اجمعین

  • . خزعبلات .

امشب بعد افطار حسین زنگ زد بریم شهمیرزاد. بعدش که با امیر اومد، گفت میریم خونه جواد. تا سوار ماشین شدم، موبایل امیر زنگ خورد. با تعجب گفت متینه و گوشی رو داد به من که من جواب بدم. گفتم با خودت کار داره. میدونستم راجع به چی میخواد باهاش حرف بزنه. بعد که مکالمه تموم شد، حرف متین شد و کاری که میخواد بکنه. بعد متفق القول هم حسین و هم امیر گفتن که متین خیلی خوب حرف میزنه و کلی از محاسن رفتاریش گفتن. بعدش به خودم بالیدم. خدا رو شکر کردم که انقدر همسرم تونسته روی دوستام و البته خیلی های دیگه تاثیر بزاره و من بسیار و بسیارها بار این بازخوردها رو دریافت کردم. واقعا آدم انرژی میگیره و دچار شادمانی و خوشحالی شدید میشه. متین خانوم رسما از همین جا راضیم ازت. همینه که حافظ میگه آدم باید گلبانگ سربلندی سر بده. خیلی حالم خوبه. شکــــــــــــــــــــــــرت اوس کریم.

  • . خزعبلات .

خوب

به حول قوه ی الهی ، خواب موش پخته مون هم تعبیر شد و حالا بیا ببین چه به پا شده.

پناه به خدا.


  • . خزعبلات .

دیگه داره خیلی غیرقابل تحمل میشه. زندگی خصوصی تک نفره من برگشته به دوران تنهایی طولانی گذشته. افکار دردآور منفی، بی حوصلگی محض و منفی بافی شدید اوج گرفته. تا وقتی متین بود، هیچ کدوم از این شرایط وجود نداشت، حتی ذره ای. جالب تر از همه اینه که حتی دست و دلم نمیره برم پیش دوستان. یه جوش گنده گنده پشتم در اومده. فکر میکنم داره آماده میشه برای روز سه شنبه که دارم میرم پیش متین. با اینکه از جوش ترکوندن بیزارم و خیلی درد داره، ولی دلم میخواد زودتر برم تا متین بزنه اونو بترکونه.
متین خونه نیست، موبایل جواب میده، احتمالا بیرونه، حتی به مهسا هم زنگ زدم و اونم گوشی رو برنداشت. دارم فقط مستندهایی که دانلود کردم رو می بینم. هر چی زمان میگذره، حوصله این مستندها رو هم ندارم. جدیدا حوصله کار رو هم ندارم. خونه که میرسم کسی نیست که کیفمو بگیره و بهم خسته نباشید بگه. بهم بگه برو روی مبل دراز بکش، جورابای بوگندومو در بیاره و پشتی بذاره زیر پام و بعد بیاد و کنارم باشه و از دوریم برام حرف بزنه. ساعت 12 شب شد و هنوز از متین خبری نیست. از یه بابت خوشحالم که رفته بیرون و حال و هواش عوض شده. 
حال مامانی و عملش موفقیت آمیز یوده، اما حال مامان متین میزون نیست. اتفاقاتی هم که افتاده توی رشت، حال متین رو بد کرده و در کنار دوری، داره خیلی رنجش میده. دارم لحظه شماری میکنم که سه شنبه برسه و برم پیشش.
اینجا اومدم تا مثل یه معبد، شمعی براش روشن کنم و بگم بی نهایت دوسش دارم و دلم میخواد تا سالهای سال کنارش زندگی کنم و با او پیر بشم و انشاالله با او بمیرم. چنین باد!
  • . خزعبلات .

شاید جمله بالا خیلی پوپولیستی و کلیشه ای به نظر بیاد. اما در واقعیت و حقیقیت و عینیت همینیه که هست. جالب تر از همه هم اینه که تاریخچه این موضوع هم به زمان پیدایش انسان برمیگرده، اون موقعه که بابا آدم دست مامان حوا رو گرفته بود و تو باغ بهشت قدم میزد و یهویی شیطون گولشون زد و باقی ماجرا. باز توی کتب عهد عتیق و عهد جدید نوشته که وسوسه مامان حوا بوده که کار دست بابامون داد و الانم داریم تاوان اون وسوسه مامانو میدیم.
زن موجودیه به غایت پیچیده و به شدت غیرخطی و در زبان علم امروزی به شدت آشوبناک و غیرقابل پیش بینی. من حس میکنم این تفاوت اساسی میان زن و مرد از وجود یه چیزی توی زنها ناشی میشه که توی ما مردهای گاگول وجود نداره. بله ما مردهای گاگول. چون که میلیون ها سال گذشته و هیچ مردی نتونسته بفهمه که اون ماده مرموز که فقط مال زنهاست کجای زنهاست و چه میکنه. اصلا ماده هست یا انرژی یا ذهنیت و ریشه اش به کجا برمیگرده. شاید از وراثته. اما اگه از وراثت هم باشه باید از یه ننه بزرگ دیگه به مامان حوا میرسید که چنین چیزی ممکن نیست. شاید بایاس اولیه خدا از مامان حوا اینجوری بوده که الان اینجوری شده. شاید اگه خدا یه کم اون ولوم تنظیم بایاس اولیه رو دست میزد، الان قضیه جور دیگه ای بود. اما جالب تر از همه اونه که خدا ولوم نادونی و خریت و کلی نگری ما مردها رو گذاشته بود روی حد آخرش. 
اما دلیل چی بود از نوشتن این متن:
چند روز قبل رفتن متین به رشت نشسته بودیم و با هم کارتون عصر یخبندان رو می دیدیم. سه قسمتش رو دیدیم. اون جونوری که همیشه دنبال بلوطش بود، میتونه تفسیر خوبی از حرف من ارائه بده. زن ها اگه همه بلوط های دنیا رو داشته باشن، باز بلوطی که مال اونا نیست، چشمشون رو میگیره و برای رسیدن به اون بلوط همه کار میکنن. حال بلوط ها رو تعبیر کنیم به ویژگی های یک مرد. اگه یک مرد تموم ویژگی های خوب و پرفکت رو داشته باشه، اما اون چیزی که توی ذهن زن باشه و اولویت دسته چندم زن هم باشه، باز زن حس میکنه یه چیزی توی زندگیش کمه و همین جاست که اون ماده مرموز توی بدن زن که احتمالا توی فکر زن جادو کرده، شروع میکنه به وسوسه که چرا و چرا و چرا...
دوری متین هم برای من سخته و هم برای او. اون که جدا میشه دیوونه میشه و از فرط دوری شروع میکنه به بهونه گیری. بهونه هایی که مثل ویروس هستند. تا کنار هم هستیم اون ویروس ها مردن اما تا از هم دور میشیم اون ویروس های کشنده زنده میشن و میشن بلای جون زندگیمون. منم که حال و روز خوشی ندارم و حوصله ام سر میره و دستم به کاری نمیره و روزه هم پــــــــــــــــــــــــــــــــــدر منو به این شدت درآورده و گرما هم بیداد میکنه توی این برهوت، دیگه هیچ حالی نمیذاره برای کوچکترین جنبشی. با اینکه دو روز تعطیل دارم و متین نیست و می تونم به کلی کارهای عقب مونده برسم، باز دست و دلم نمیره. آخه تا وقتی هست کنارم همه کار میتونم بکنم. حالا این شرایط رو فکر کن و حال بد متین و حال تخمی تخیلی من هم از این طرف، ضرب کن تو هم ببین چه گندی ازش درمیاد. سردرد گهی دارم و حوصله خودمو ندارم. 
غرض از نوشتن این بود که همیشه پای یک زن در میان است و همیشه پای اون ماده بی پدر مادر. لعنت بر شر وسواس الخناس. بشمار

پ.ن:
این شعر مصداق زندگی ماست:

چو بیایی کشدم وصل، چو نیایی کشدم هجر
باید از عشق تو مردن، چه بیایی چه نیایی

زندگیمون آدمیزادی نیست. من موندم این وابستگی دوطرفه و خصوصا وابستگی کشنده متین از کجا اومده که بدون من هیچ کاری نمیکنه. با اینکه یه ایل و طایفه رو رهبری میکنه و همه ازش خط میخونن و مال همه رو کشیده. از دایی و خاله هاش گرفته و مامانی تا دخترخاله ها و برو تا بابا و مامانش. شاید هم یه ماده کشف نشده ای تو من هست که مثل مهره مار میمونه که در کنار هم قرار گرفتن با اون ماده زنونه متین، آتش به خرمنمون زده و کلا در تابستون و زمستون، در حرارت اون میسوزیم. خیلی خوشحال کنندست که انقدر با هم خوبیم، ولی واقعا عمرمون رو داره کم میکنه.
  • . خزعبلات .

شاید نتونستم بهت بگم

شاید وقت نشد

خودت میدونی

مریضی مامانی و اوضاع شلغم ترشی خونه ی ما و 

هزار و یک دلتنگی نبودن

باعث شد نتونم بگم


ولی حالا میگم



تو یه حیوونی

خیلی خر مذهبانه خوابیدی

  • . خزعبلات .

داستان از اجماع اضداد تو غزل حافظ شروع میشه

یه کله سوقش میدم به نامدگان و رفتگان

میره سمت آقا مازیار

بعد آقا رضا کاستاندا

بعد رابعه

بعد شیخ بهایی و


یهو میدان مشتاق کرمان و داستان سیم مشتاق سه تار و سنگسار مشتاق و نعمت اللهی ها


بعد کف میکنیم دوتایی از بس برای هم حرف داریم


شکر که بابای من این مدلی است

شکر که خیلی چیز میز بلده

خوشحالم بابت داشتن پدری که تاریخچه ی خیلی چیزها را بیشتر از من میدونه

  • . خزعبلات .

ای فلان فلان شده ی روزگار چونی بی من؟

  • . خزعبلات .

پیرو آرزوی شب قدر مبنی بر تمدید نمایش مجلس ضربت خوردن و نکته بینی مهشید عزیز که اظهار کردند دست رحمانیان بوقههههه

الساعه نمایش تمدید شد.

کف بزنید پلیز.

ممنون

بلیط واسه جمعه ۱۸ تیر خریداری شد و به امید خدا عازمیم.ممنون ملمان.ممنون ملمان

  • . خزعبلات .

وقتی تا صبح یه نفر و میبینی که روده ش از وسط شکمش زده بیرون و پی پی هاش میریزه تو بگ، اونوقت میفهمی که مقعد چه نعمتیه.

خدایا ببخش که قدرش رو نمیدونیم

  • . خزعبلات .

این پسترو از بیمارستان میذارم

از سرپرستار یوزر پس طبقه رو گرفتم

خوبم

مامانی هم خوبه

سحر آلو مسما و چایی رشتی 

چت

دایی کوچیکه

سوند

همه چی عالیه


وحید دلتنگتم

دوستت دارم

مواظب خودت و خونه و بچه ها و سگ باش.

میبوسمت از ۵۹۰ کیلومتری

  • . خزعبلات .

فرضیه اول

از بس احمقیم ،فکر میکنیم سقف خوشبختی دقیقا همین جاست که ایستادیم

فرضیه دوم

سقف خوشبختی دقیقا همینجاست که ایستادیم




آسیب شناسی 

با حذف عبارت   از بس احمقیم     ،به نظرم فرضیه ی اول صحیح است.


هرکدام از ما فکر میکنیم سقف خوشبختی دقیقا جاییست که ایستاده ایم و متعاقبا این نوع تفکر احساس رضایت درونی را همراه دارد و در نهایت سقف خوشبختی ما همانجا تعریف و تثبیت میشود.


این اصلا احمقانه نیست،راهکاری شناختی است که انسان را مجاب میکند ادامه بدهد.

  • . خزعبلات .

کاش اسم این آلبوم سامتینگ الس بود

از لحاظ سلیقه ی اینجانب ترک آخر،کم حجم ترین و تک لایه ای ترین اثر آلبوم است

و مثل همیشه ترک شعر ابتهاج مخلص کلام است و والسلام

  • . خزعبلات .

خیلی خیلی از خدا میخوام تماشای مجلس ضربت زدن رو نصیبم کنه.

خودش به بیضایی بگه تمدید شه تا از رشت بیام و .....


یا سریع الاجابه

  • . خزعبلات .